امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

امیر های مادر

خدایا،فرزندانم راازشریرمحافظت فرماوفرشتگانت رابرای حافظتشان بگمار.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

خداوندازیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن
که زیباترین لحظه های  عمرش را فدای  ما کرده است ...

مسابقات جام رمضان بسکتبال

امسال ماه مبارک رمضان با اینکه همه روزها روزه داشتم اما دو روز در هفته ساعت 6.5 تا 8 تمرین بسکتبال هم می رفتم واقعا هلاک می شدم اما چون خیلی با علاقه تمرین می کردم زیاد اذیت نمی شدم تا یه دوش بگیرم اذان می شد و افطار می کردم   اخرای ماه مبارک رمضان در بابل مسابقه جام رمضان داشتیم اولین تجربه حضور در مسابقات را داشتم تیم حریف همه از دم از ما سن دار تر و بلند قدتر بودند اصلا یک مسابقه نابرابر بود ولی ما خیلی خوب ظاهر شدیم همه انتظار شکست سنگین از ما را داشتند اما ما خیلی آبررررررو وووومندانه شکست خوردیم ...
12 مرداد 1395

دعوت شدن به تولد دوستم

یه روز توی خردادماه قبل از  امتحانات ترم دوم دوستم ، علیرضا وجدانی به من کارت دعوت تولدش را داد من و دوستام کلی ذوق زده بودیم برای رفتن به تولد وقتی به خونه اومدم کلی در این زمینه با مامانم صحبت کردم مثلا چی بپوشم ؟ چی هدیه بخرم ؟ چه وسایلی همراه خودم ببرم تا بازی کنیم؟ طبق معمول باباجون مخالف این جور برنامه ها بودند و می گفتند : خطرررر داره بچه تنهایی کجا بره !! یه وقت اتفاقی نیفته خلاصه بعد از کلی صحبت ،راضی شد از شانس من اونروز ساعت 4-6 کلاس فوتبال هم داشتم تازه شام هم خونه خاله خاور ساری دعوت بودیم بنابراین خلاصه فشرده و سخت برنامه ریزی کردیم تا من به تولد برسم بعد از فوتبال بلافاصله رفتم خونه...
12 مرداد 1395

مهمونی خونه همکار مامان تیر 95

29 تیرماه سه شنبه خونه همکار مامان ،خانم بهبهانی دعوت بودیم اما متاسفاه همون روز برای مامانم اینا تو اداره ،یه جلسه فوری گذاشتند که تا ساعت سه طول کشید من و مامان جون کمی دیرتر از همکاران دیگه رسیدیم کیانوش خونه مادربزرگش بود و غروب هم کلاس داشت من با اجازه از کیانوش و مامان جونش ،کلی با ماشینها و اسباب بازی هاش بازی کردم خیلی خانم بهبهانی زحمت کشیدند بعد از صرف ناهار خیلی خیلی خوشمزه به همراه سوپ فوق العاده ، با انواع کیک و دسر و ژله و میوه از ما پذیرایی نمودند راستی برای اولین بار مهیا خانمی(1.5 ساله ) ،دختر خانم سالاریه به جمع ما پیوستند بعد از کلی شیطنت و بازی و بازیگوشی ،خیلی آروم و راحت خوابی...
6 مرداد 1395

بابابزرگ خوبم! خدانگهدار

  به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد  بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست گاه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد  خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندن تا فراموش شود یادت تو , هرچند نشد من دهان باز نکردم که نرنجی از من  مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد  بی قرار توام و در دل تنگم گل...
25 اسفند 1394

دومین دوره لیگ ریاضی

گروه آموزش ریاضی متوسطه اول با همکاری خانه ریاضیات بابل ،لیگ ریاضی را در 4مرحله  در تاریخهای 15 بهمن،  جدولهای ریاضی و 14 اسفند در سالن ورزشی بهار ،دومینو  و 26 فروردین  ساخت اشکال هندسی در پارک نوشیروانی و نهایتا 26 اردیبهشت در دبیرستان الغدیر ،بورس علمی برگزار می کند  که مرحله دوم مسابقه دومینو بسیار هیجانی و استرس زا بود ساعت 3.5 در سالن بهار حاضربودیم تقریبا ساعت 4.5 شروع بکار کردیم چون تجربه اول مان بود در ساخت دومینو ، چند بار وسط کار آجرها با یک حرکت شروع به ریختن می کردند که ما باید فورا وسط راه مانع ریختن بقیه اجرها می شدیم و حالا باید این تیکه ریخته شده را از اول ...
14 اسفند 1394

تولد 8سالگی امیرعلی جان

امسال روز تولد امیرعلی جون مصادف میشد با چهلم ننه ی مهربونمون ( مادر بابابزرگ خدا رحمتش کنه )  . بنابراین با اصرار امیرعلی ، دوهفته قبل از 23 دی که مصادف با تولد پیامبر عظیم الشان اسلام و امام جعفر صادق ع بود ، تو کلاس شون، دوستان و خانم معلمش براش جشن گرفتند حسابی شادی و بپر بپر کردند با کیک و آب پرتقال طبیعی هم پذیرایی شدند و بعد با گروه گروه از دوستاش عکس یادگاری گرفت . با خانم قربانی خانم معلم کلاس دوم الف که خیلی خانم با محبتی هستند نیز عکس گرفت بعد خانم معلم از مامانم نیز خواست تا با امیرعلی جون عکس بیندازد خانم معلم هم با این که کلی غافل گیر شده بود از جشن تولد امیرعلی...
28 دی 1394

تولد 15سالگی امیراحمدجان

امسال تولدم خیلی با حالتر از سالهای قبل بود یکی اینکه برای اولین بار باباجون قبول کرد که مامان جون کیک تولدم را درست کنه  کیک تیرامیسو با لایه ایی پر از پسته و بادام و موز که واقعا فوق العاده شده بود  کیک کاکائویی با روکش شکلات بی نهایت عالی شده بود  دوم اینکه بشری خاله فدا امسال دانشگاه بابلسر قبول شده و مهمان ویزه و رسمی ما بودند که به پیشنهاد باباجون چون خودشون نبودند در روز 24 ابان روز اصلی تولدم به رستوران ماتو روبروی دریا کنار رفتیم  خیلی عالی بود و خوش گذشت موسیقی زنده هم داشتند سوم  اینکه شب قبلش عمه مولود و خانواده اش مهمان ما بودند ویلای بابابزرگ جون ...
24 آبان 1394

باز آمد بوی ماه مهر 94-95

اول مهر سال تحصیلی 94-95 آغاز شد و طبق معمول  داداش امیراحمد صبح زود اماده شد و به پیش بابابزرگ و مامان بزرگ رفت و  بعداز رد شدن از زیر قران کریم با سرویس به سمت مدرسه حرکت کرد من هم بعد از رفتن داداش ،از خواب بیدار شدم و با شور و ذوق یونی فرم مدرسه را پوشیدم و به طبقه بالا پیش بابابزرگ و مامان بزرگ رفتم مامان بزرگ مرا بوسید و از زیر قران رد نمود سپس همراه بابا جون و مامانم به سمت مدرسه رفتیم دوستان سال قبلم را دیدم و از همه مهمتر معلم کلاس اولم خانم دیلیمی عزیز را . سپس به کلاس دوم رفتیم و سر جاهایمان نشستیم بعد از دادن برنامه هفتگی و کتابهای درسی کمی زودتر از روزهای بعد به خانه برگشتیم ...
31 شهريور 1394

ماموریت ورزشی مامان جون به زنجان

حدودا یکی دو ماهی میشد که من به همراه مامان جون هفته ایی دو روز اشنبه و چهارشنبه به مجتمع ورزشی داراب شهرستان ساری می رفتیم تا زیر نظر مربی بصورت تخصصی تمرینات ورزشی رشته امادگی جسمانی را انجام بدهند بعد از تمرین و  تست گرفتن خانم مربی ،مامانم برای رده سنی سوم یعنی 37-41سال انتخاب شدند مسابقات در شهر زنجان بود تمرینات ایستگاهی و مقاومتی خیلی خوب بود اما دو 500متر واقعا به نفس و آمادگی جسمانی خیلی عالی نیاز داشت. واقعا نفس گیر بود  تا اینکه زمان مسابقات فرا رسید   مامان خیلی دلشوره داشت چون اولین بار بود که بدون ما به مسافرت چند روزه می رفت خیلی برنامه ریزی کرد تا بتونه بدون ما به ماموریت بره ...
31 شهريور 1394