دعوت شدن به تولد دوستم
یه روز توی خردادماه قبل از امتحانات ترم دوم دوستم ،
علیرضا وجدانی به من کارت دعوت تولدش را داد
من و دوستام کلی ذوق زده بودیم برای رفتن به تولد
وقتی به خونه اومدم کلی در این زمینه با مامانم صحبت کردم
مثلا چی بپوشم ؟ چی هدیه بخرم ؟ چه وسایلی همراه خودم ببرم تا بازی کنیم؟
طبق معمول باباجون مخالف این جور برنامه ها بودند و می گفتند : خطرررر داره
بچه تنهایی کجا بره !! یه وقت اتفاقی نیفته
خلاصه بعد از کلی صحبت ،راضی شد از شانس من اونروز ساعت 4-6 کلاس فوتبال هم داشتم
تازه شام هم خونه خاله خاور ساری دعوت بودیم
بنابراین خلاصه فشرده و سخت برنامه ریزی کردیم تا من به تولد برسم
بعد از فوتبال بلافاصله رفتم خونه دوش گرفتم و اماده شدم برای مهمونی
آدرس خونشون خیلی نا مشخص و نا معلوم بود بعد از کلی پرسو جو و تماس گرفتن پیدا کردیم
خدا رو شکر هنوز همه ی دوستام نیومده بودند
کلی با هم فوتبال بازی کردیم تو حیاط و بعد رفتیم بالا عکس گرفتیم و میوه خوردیم،
هنوز کیک نبردیده بودند که مامان و بابا اومدند دنبالم
مامان دوستم برام تو ظرف کمی لازانیا و پیتزا گذاشت
خلاصه تجربه خوبی بود اولین بار تنهایی بدون مامان و بابا و داداش جایی دعوت شدم
برای شام به سمت ساری حرکت کردیم من از بس خسته بودم تو راه خوابیدم