تولد 14 سالگی امیراحمدجون
از خیلی وقت قبل ،امیراحمدجون همش می گفت تولد امسالم را باید ویلامون بگیریم
اما بابا جون برا اینکه مامان جون خسته نشه پیشنهاد رستوران میزبان را داد
که اتفاقا برخلاف همیشه با استقبال همه روبرو شد
اما من و مامان به بابا گفتیم ما دوست داریم تو ویلامون جشن تولد بگیریم
خلاصه باباجون نازنینم هم برای اینکار از صیح تا غروب ساعت شش هفت یکسره دنبال کارها و کارگرا بود
ازجمله وصل نمودن پکیج و نصب شومینه و وصل شدن آب و منبع آب ذخیره
از اون طرف هم مامانم از اداره یکسره رفت دریا کنار تا یکسری کارها و مقدمات اولیه را انجام بده
بعد اومد خونه من و داداش همراش رفتیم دریا کنار البته تو راه حدود یکساعتی دنبال خرید کردن مایحتاج شام و تولد بودیم
البته عمه نجمه و علی هم خیلی بهمون کمک کردند
خلاصه بهر طریقی بود مهمونی تولد چهارده سالگیم را در ویلامون برگزار کردیم
با آمدن مهمونا کلی شاد شدیم و باهم بازی کردیم
بعد از خوردن شام ،بابابزرگ جون که از صبح 5شنبه تا غروب کلاس داشتند خوابیدند
و باباجون هم که اصلا بی هوش شده بود از خستگی
بنابراین خودمون به اتفاق مامان بزرگ و عمه ها و عمو و زنعمو و فرازو فریما جشن گرفتیم و
کلی بادکنک باد کردیم و شمع روشن نمودیم و فشفشه بازی کردیم
درآخر موقع بریدن کیک باباجون و بابابزرگ هم به جمع مون پیوستند
خیلی خیلی بهمون خوش گذشت
هفته بعد هم خاله جونا و عزیز و بابابزرگ جون و زندایی فاطمه و دینا عمه فدا
مهمونمون بودند
علی مهدی خاله فدا اولین بار خونه ما میومد
امیرعلی جون خیلی شور و ذوق داشت
کلی با دینا و فاطیما بازی کردو البته همراه با سرو صدا
خاله ساراجون برای اینکه سرو صدای اونا کمتر بقیه را اذیت کنه به پیشنهاد مامان جونم اونا را برد تو خیابون
کمی پیاده روی کنن
خاله می گه وقتی که وارد خیابون اصلی شدیم تا من بجنبم سه تا یی تا ته خیابون را رفته بودند
اصلا صدای من هم بهشون نمیرسید
اما بعدش لب ساحل ایستادند تا من بهشون برسم
کلی بازی کردند
بعد از خوردن ناهار و هدیه گرفتن از بابابزرگ جون و عزیزجون
کمی استراحت کردیم و من هم علی مهدی کوچولو را بغل نمودم
دست همگی بخصوص مامان جون و بطور ویژه باباجونم درد نکنه
الهی همیشه زنده باشند