گشت و گذارهای نوروزی
امسال هنگام سال تحویل خیلی خوب بود چون تقریبا ساعت 2 بعدازظهر بود
کلی وقت داشتیم تا به کارهامون برسیم مخصوصا اینکه اسفند ماه سی روزه هم بود
کلی حال داد ما فقط شنبه اون هفته به مدرسه رفتیم .یکشنبه صبح زود مامان جون مرا به مدرسه رسوند اما تا ساعت 10 فوتبال بازی کردیم و بعد چون خیلی ها غایب بودند به خانه رفتیم
روز 4 شنبه مامان جون برامون روی میز سفره هفت سین چید
سجاده و سیب وسرکه و سمنو و سکه و ساعت و سبزه
همراه با ماهی قرمز و قرآن و آیینه و شمعدان
بعد از تحویل سال 1392 بابا جون بهمون عیدی داد
بعد به طبقه بالا رفتیم و پیش مامان بزرگ و بابا بزرگ جون .
بعد از کمی عید دیدنی به طبقه خودمون برگشتیم
عمه نجمه و علی کمی بعد پیش بابابزرگ جون اینا اومدند
سپس به اتفاق هم ،همه به طبقه ما اومدند و دید و بازدید داشتیم
سپس ما به خانه عزیز جون و بابابزرگ جون رفتیم
حسابی بازار دید و بازدید و عیدی گرفتن داغ بود
کلی بخور بخور کردیم
تاا اینکه صبح دوشنبه مامان جون باید به اداره می رفت
بابابزرگ جون اینا هم به اتفاق عمه نجمه که با هزار زحمت از رئیسشون اجازه گرفت برای ششم فروردین به مسافرت رفتند
ما تنها شدیم اما تازه مهمونی هامون شروع شده بود چون حالا نوبت کو چکتر ها بود که به دیدن بزرگتر ها بروند
خاله جونها به اتفاق دینا خانم و زندایی و خاله معصومه (دخترخاله مامان جون ) اومدند خانه ما
کلی مهمون و بچه های قد و نیم قد
حسابی ترکوندیم بعد تصمیم گرفتیم به دریا کنار بریم
اما براتون بگم از ترافیک بسیار وحشتناک خیابون های منتهی به شهرک
حدودا 45تا 50 دقیقه تو ترافیک بودیم تا از درب اول شهرک بیرون بیایم و از بریدگی دور بزنیم به سمت خونه بریم
دقیقا تا پیش مجتمع پرشیا ترافیک شدید بودید
اما وقتی این مسیر را گذروندیم حالا دیگه ترافیک روان شده بود
دیگه تصمیم گرفتیم این ساعت به دریا کنار نریم
خلاصه یه روز هم مامان جونم رفته بود اداره ، عزیز جون اینها باهاش هماهنگ کردند که با هم به باغ بابابزرگ جون بریم
بعد مامانم هم مرخصی گرفت فورا ما را آماده کرد وبه اونها پیوستیم
واقعا منطقه جالب و قشنگی بود
جنگل و درختها تازه تازه بودند تازه داشتند می شکفتند و هوا هم واقعا عالی بود
کنار رودخانه بابلرود ایستادیم و حسابی بازی کردیم و یک دست لباس همونجا عوض کردیم از بس آب بازی و گل بازی کردیم و سنگ پرت می کردیم تو آب .
بعد رفتیم زیر یکی از بلند ترین و قدیمی ترین درخت گردو محل بابابزرگ جون اینها که
قبر پدرشون هم همونجاست عکس یادگاری گرفتیم
بابابزرگ جون می گفت وقتی من کوچیک بودم پدرم فوت کرد این درخت تازه بار آورده بود
خلاصه بعد از پارک ماشینهامون ،تازه باید یه مسافتی را با کلی اسباب اثاثیه بصورت سر بالایی می رفتیم
واقعا طاقت فرسا بود برامون
اما کلی خوش گذروندیم و کلی حال کردیم
آلوچه و پرتقال و نارنج هم خوردیم
به هیچ چیز رحم نمی کردیم
مثل آمازونی ها به باغ و میوه های درختهاش حمله کرده بودیم که چند بار با تذکر جدی بزرگترها روبرو شدیم
چون علاوه براینکه میوه داشتند ،گناهی ها شکوفه هم داده بودند
خلاصه برای ناهار آماده شدیم همه کمک و همکاری می کردند
یکی از روزهای فراموش نشدنی بود .
وقتی که به خونه برگشتیم با
یک دسته گل بزرگ و بی نظیر و فوق العاده قشنگ روبرو شدیم
همراه با کیک ،تازه متوجه شدیم فردا تولد مامان جونه
شب هم بهمین مناسبت دوستای خانوادگیمون مهمونمون بودند تا ساعت دو نصفه شب دریا کنار بودیم وقتی برگشتیم نای بالا رفتن از پله هارا نداشتیم
صبح که نزدیکای ظهر بود از خواب بیدارشدم دیدم امیر علی هنوز بی هوش روی تختش خوابیده
اینقدر ذوق کردم که زنگ زدم به مامانم اداره ،خبر دادم
وقتی مامان از اداره برگشت تازه امیر علی بیدار شده بود
خیلی حس خوبی بود از اینکه بدون مزاحم فیلم می دیدم
شب هم به مناسبت تولد مامان جون ،باباجون ما را به رستوران برد و حسابی از ما پذیرایی کرد.
برای سیزده بدر هم به اتفاق بابابزرگ جون اینها که
از مسافرت برگشته بودند به منطقه ییلاقی حاجی شیخ موسی رفتیم
خونه دختر عمه مامان،خونشون بالای کوه ساخته شده بودیعنی حیاط پشت ساختمانشون یه شیب خیلی تند داشت که خیلی قشنگ و جالب بود کمی هم ترس و دلهره اور بود
هم زیارتگاه رفتیم امامزاده عیدالله ع و زیارت حاجی شیخ موسی ع و امامزاده جعفر ع ،
هم از آب و هوا و فضای سر سبز اونجا استفاده کردیم
سبزه هامون را هم با کلی آرزوهای قشنگ گره زدیم و به دشت و صحرا سپردیم تا خوراک گوسفندهای اون منطقه بشه....