امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

مهمونی خونه همکار مامان جون آمل

1392/6/9 8:33
نویسنده : مادر دوامیر
1,329 بازدید
اشتراک گذاری

خونه ارشیا جون آمل

 روز یکشنبه 27 مرداد از قبل مامان جون اینا  با کلی هماهنگی و قرار و مدار گذاشتن

برنامه ریزی کردند برای رفتن مهمونی به آمل خونه خانم نیکنام  همکار مامان جون.

روز یکشنبه هم من کلاس ژیمناستیک دارم و هم داداش کلاس تکواندو.

اما با این حال مامانم موافقت نمود تا برنامه رفتن به مهمونی بیشتر از این پیچیده نشه

ولی روز شنبه همکار مامان از بابلسر زنگ زد و گفت من خیلی در گیر کار آماری شعبه

هستم و رئیس هم با مرخصی گرفتنم موافقت نمی کنه مجبوریم بعد از ساعت اداری

به سمت آمل حرکت کنیم

اما خیلی دیر میشد تا بریم خونه و آماده شیم و به آمل برسیم حدودا ساعت 4 میشد

بنابراین  به اصرار خانم نیکنام برای شام برنامه ریزی کردیم که

این دفعه خانم صدای حق بخاطر کسالت مادرشون موافقت نکردند

بنابراین برنامه را برای روز سه شنبه گذاشتیم

من هی به مامان جون می گفتم پس چرا خونه ارشیا جون نمیریم ؟

مامان و داداش هم برام توضیح می دادند که سه شنبه  قراره بریم

خلاصه بالاخره روز سه شنبه فرا رسید مامان جونم تا ساعت11 اداره بودند

بعد مرخصی گرفتند تا برای مهمانی آماده شویم  چون قرار مون ساعت یک حرکت بود 

اما تا کارهای آماری  خانم بهبهانی در اداره تموم شه  تا ساعت 1 طول کشید.

خدا را شکر  40 دقیقه ایی  به خونه ارشیا جون رسیدیم آدرس خونه شون خیلی راحت بود

خانم صدای حق زودتر از ما رسیده بودند اما آزادجون همراه مامانش نیومد

جای آزادجون در محفل ومهمونی ما حسابی خالی بود

ارشیا جون ، وقتی ما رسیدیم کلاس بودند  

امیرعلی جون هنگام باازی با تبلت

ما هم کمی با هم و با وسایل بازی که همراهمون بود ، سرگرم شدیم

و خانم نیکنام حسابی به زحمت افتادند و کلی از ما پذیرایی کردند و

انواع غذاهای خوشمزه و دسرهای متنوع برامون درست کردند

مامان جون می گفت فکر نمی کردم امیرعلی غذا بخوره چون تو راه آجیل خورده بود

اما من خیلی  با اشتها غذامو خوردم  چون خیلی بامزه بود من هم خیلی دوست داشتم 

حدودا ساعت سه بود که ارشیا جون اومدند

بازی با کامپیوتر با  کیانوش جون

خیلی از دیدن ما خوشحال شدند  البته بیشتر از دیدن کیانوش

چون من ازش  کوچکتر بودم و داداش ازش بزرگتر

امیرعلی جون و ارشیا جون هنگام بازی

بعد از کمی استراحت ارشیا جون و ناهار خوردنش،

باهم به اتاق بازی طبقه پایین شون رفتیم و

امیر احمد جون و کیانوش جون خونه آقا ارشیا آمل

دوتا دوتا باهم کلی بازی کردیم

امیرعلی جون و ارشیا جون هنگام بازی

اما از اونجا که من خیلی زود از بازی های تکراری حوصله ام سر میره

همراه مامان جون اینا به طبقه بالا رفتم

مامان ارشیا جون مثل بقیه همکارای مامان فوق العاده مهربون بودند،

چون به من اجازه دادند تا با تمام اسباب بازی های ارشیا جون بازی کنم

من اولش کمی خجالت می کشیدم اما وقتی مامان و دوستاش رفتند

در بالکن نشستند برای صرف عصرانه و من تنها شدم حسابی سرگرم بازی شدم

کلی حال کردم

مامانم همش نگران بود تا من کارهای خطرناک انجام بدم یا اتاق ارشیا جون

را که خیلی تمیز و مرتب بود را بهم بریزم

اما من (بقول مامان بزرگ گوش شیطون کر چشم شیطون کور )خیلی پسر

خوبی بودم البته خودم هم تعجب می کردم از کار خودمنیشخند

اولش با همه ماشینها بازی کردم فکر کنم 30-40تایی می شدند همه را

از کوچیک به بزرگ روی تخت پارک کردم

بعد اونها را در سر جاشون قرار دادم و چند تا بازی فکری را گرفتم

تو این فاصله دو بار مامانم بهم سر زد

وقتی اوضاع را آفتابی می دید منو می بوسید و بهم آفرین می گفت

بعد دیدم طبقه بالای کمد سربازو بتمن و اژدها و چند تا اسباب بازی جنگی وجود داره

امیرعلی جون هنگام بازی با اسباب بازیهای ارشیا جون

رفتم پیش مامان جون اینها رو بالکن و یواش زیر گوش مامانی گفتم : می تونم از اون اسباب بازیهای طبقه بالای کمد هم استفاده کنم ؟ قبل از این که مامانم متوجه بشه من چی گفتم  مامان ارشیا جون بلافاصله گفت با همه ی اسباب بازیهای اون اتاق می تونی بازی کنی هیچ مانعی نداره

من که از خوشحالی داشتم بالا و پایین می پریدم

از مامانم خواستم تا کمکم کنه تا من

بتونم اونها را پایین بیارم

فکر کنم حدود یکی دو ساعت مشغول بازی بودم

خیلی بهم خوش گذشت

داداش و کیانوش و ارشیا هم حسابی از نبود من استفاده کردند و با هم

بازی با تبلت خونه ارشیا جون آمل

انواع بازیهای کامپیوتری و دیجیتالی و فکری را انجام دادند

مثل خونه  و باغ  آزادجون اینا ،خیلی خیلی بهمون خوش گذشت

موقع برگشت من و داداش و کیانوش هرسه تا تو ماشین خوابیدیم

ارشیا جون هم تا مدتها به مامانش می گفت چرا مهمونامون زود رفتند کاش بیشتر می موند

بالاخره همه ،مامانا مون کارمند بودند و فردا صبح زود باید به سرکار می رفتند

حسابی براشون مزاحمت ایجاد کردیم اما واقعا بهمون خوش گذشت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله فدا
6 شهریور 92 11:20
سلام نورچشم خاله:انشالله همیشه بهتون خوش بگذره.درپناه خدا وامام زمان باشید.خاله فداتون بشه.
مامان امیرمحمد
26 شهریور 92 11:58
همیشه به تفریح ....معلوم که به بچه ها حسابی خوش گذشته ......