همه لحظه هاي پاياني پاييزتان پرازخش خش آرزوهاي قشنگ، يلدا مبارک
امسال مراسم یلدا را یه شب زودتر گرفتیم
بخاطر اینکه بابا جون باید شنبه و یکشنبه برای یه ماموریت به تهران می رفتند
اما شب یلدا که ،غروب شنبه بود می خواست برگرده و دوباره یکشنبه به تهران بره
وقتی مامانم متوجه برنامه اش شد به بابابزرگ جون اطلاع داد
و با درایت بابابزرگ جون ،برنامه گذاشتیم تا شام را مهمان ایشان بیرون بخوریم و
بعد آن هم همین امشب مراسم شب یلدا را بجا آوریم
هنگام برگشتن هم هندوانه و انار خریدیم
و به طبقه بابابزرگ جون اینا رفتیم و با آجیل و شکلات و گز و تنقلاتی که
از قبل تهیه کرده بودیم از خودمون پذیرایی کردیم
بعد به سراغ فال حافظ رفتیم
.
مامان بزرگ گفتند تو کتابخانه بابابزرگ چندتا کتاب حافظ هست ،از همین ها استفاده کنید
ودیگه به طبقه دوم نروید تا کتاب حافظ بیاورید هوا سرده
من هم رفتم چندتا کتاب دیوان حافظ که طبقه بالای کتابخانه بود ، را آوردم که جلدهای نفیسی
هم داشتند اما یا به زبان انگلیسی و فرانسه بود،
یا معنی و ترجمه نداشت و یا اینکه با خط نستعلیق مانند نوشته بود که خواندنش سخت بود
خلاصه هر کدوم مان یک صفحه را باز کردیم و شعر حافظ را بلند خواندیم
امیر علی جون هم همش در حال پذیرایی از ما بود
هرچی هم می گفتیم ممنون میل نداریم ،به زور و بلا حتما بهمون گز یا شکلات می داد
خیلی خوش گذشت
امیدوارم همگی ،همیشه زیر سایه بزرگترها خوش و سلامت باشیم
تنها چند دقيقه ناقابل مى تواند از يک شب عادى، شب يلدا بسازد؛
ولى با هم بودن است که آن را نيک نام کرده و
در تاريخ ماندگار شده است.