گشت و گذارهای نوروز 93
نوروز امسال فوق العاده خوش گذشت
از سفره هفت سین امسال که با سبزه مامان جون مزین شده بود بگیر تا
گشت و گذار های نوروزی و خوابهای شیرین بهاری و بازی و تفریح و از
همه مهمتر سر زدن به فامیل و مهمونی رفتن و مهمونی دادن.
قبل از سال تحویل من وامیرعلی که بعداز ظهر حمام هم رفته بودیم و تر و تمیز بودیم
لباسهای نو را پوشیدیم
و مامان جون هم در تب تاب چیدن سفره هفت سین بود و بابا جون هم در حال
آماده شدن و همینطور آماده کردن پولهای نو عیدی برای ما بود
من هم که از قبل با مامان هماهنگ کرده بودم درست موقع سال تحویل یکی دوتا از
ترقه های تزئینی که فقط نور دارندودود ، روشن کردم که همین هم باتذکر شدیدبابامواجهه شدم
بعد از عکس گرفتن و عیدی گرفتن از بابا جون ،
به طبقه بالا رفتیم و با مامان بزرگ و بابابزرگ مراسم روبوسی و تبریک عید و گرفتن عیدی داشتیم
راستی فردا بابابزرگ جون و مامان بزرگ و خاله خاور و ناصرآقا و مریم ، قراره به
سفر خانه خدا هم بروند.
روز اول عید مامان جون و باباجون و امیرعلی بابابزرگ و مامان بزرگ را به میدان خزر ساری رساندند
تا به هم کاروانیان شون بپیوندند من هم تا برگشتشون در خواب ناز بودم
بعد من هم بیدار شدم و با آنها به خانه بابابزرگ و عزیزجون به بابل رفتیم و بعد از روبوسی و تبریک سال نو ،عیدی مون را هم گرفتیم بعد به دریا کنار رفتیم هوا فوق العاده عالی و خوب بود
بعداز ظهر به خونه یکی دوتا از دوستای دریا کنارمون رفتیم از جمله آقای دکتر کلالی
متخصص قلب که ویلاشون پشت ویلای ماست
با استقبال گرم خانم دکتر مواجهه شدیم
طبق معمول برای گربه ها کله مرغ خریده بود و گربه ها هم مشغول پذیرایی از خودشون بودند
تازه برای تولد 93 سالگی آقای دکتر در 11 فروردین هم دعوت شده بودیم
فردا صبح کلی وسیله جمع کردیم و رفتیم به ویلا در شهرک دریا کنار
گناهی مامانم ،اولش کلی بشور و بساب داشت البته با یه کارگر
بعدش کلی پخت و پز داشت برای ناهار دوست مامانم با خانواده اش و خواهرش اومده بودند
برای شام هم یکی از دوستای پدرم بهمراه همسر و خواهر خانم و دامادشون اومده بود
خانومهای فوق العاده خونگرم ومهربون و خوش برخوردی بودند
مامانم که کلی ازشون خوشش اومده بود
ظاهرا ستاره جون و سپیده جون هم همینطور .
تا دیر وقت نشسته بودیم و بعد از شام هم کمی در خیابانهای شهرک پیاده روی کردیم
شب خوابیدن در ویلا ماندیم صبح دریا کنار فوق العاده آرامبخش و زیبا ست
بیشتر افرادی که میانسالند در حال پیاده روی یا ورزش هستن برعکس شب که جوونا با
ماشین ویراژ می دن ،واقعا صبح زود دریا کنار با نسیم ملایم دریا آرامش خاصی داره
مخصوصا با گل کاری و فضای سرسبز سرسبز
توی این چند روز در خیابانهای دریا کنار به جاهای جالب و قشنگی برخوردیم که کمتر قبلا فرصت داشتیم از این مکان و جاها دیدن کنیم و یا عکس بگیریم
از جمله اینکه در خیابان دهم یه تنه درخت کج شده بود من ومامان مسابقه گذاشتیم کی می تونه بیشتر
ازش بالا بره
اولش من رفتم ترسان ترسان و لرزان لرزان که هنگام پایین اومدن وقتی کمی مونده بود به انتها برسم پام سر خورد و پرت شدم
کلی موجب خندیدن مامان وامیرعلی شدم
اما حالا من فیلم می گرفتم و مامان باید به نوک درخت می رفت ناگفته نماند برعکس من ،مامان با اعتماد به نفس کامل و خیلی سریع خودش را تقریبا به بالای بالای درخت رسوند
که فیلمش هم هست حتی به علامت پیروزی انگشتان دستش را به سمت دوربین می گرفت
اما همین که خواست برگرده و پایین بیاد چشمتون روز بد نبینه فکر کنم چشمش کردیم
وای نگو نگو نگو .........
به طرز فجیعی از همون نوک درخت به سمت پایین تپه پرت شد
البته با یک جیغ بنفش ووحشتناک
که البته همه این صحنه ها ثبت و ضبط شده
من هم مثل خبرنگار 2030 سریعا بالای سر مامان رفتم و صحنه به صحنه ماجرا را ثبت کردم
خدا را شکر فقط کمی ترسیده بود و پاش کمی درد گرفته بود
اما کمی بعد بلند شد و لنگ لنگان به سمت ویلا رفتیم
عید دیدنی امسال بیشتر به دوستانمون اختصاص داشت بغیر از بابابزرگ ها و مامان بزرگها ،
به دیدن مادر پدربزرگم هم رفتیم خیلی دوست داشتنی و مهربون هستند
خاله (فرشته و سارا و سمیه )جون بهمراه خانواده محترمشان
بعلاوه امید و مریم جون بچه های علی عمو جون هم بهمراه خانواده شان ناهار به خانه ما امدند
کلی خوش گذشت مخصوصا اینکه مامانم به مناسبت سفر مکه بابابزرگ جون اینا
آش رشته هم پخته بودند
اما همه از ته چین مامان بیشتر تعریف کردند
البته می دونید که همه مهمونا خواهرهای محترمشان بودند باید هم تعریف می کردند
یک روز هم عزیزجون و بابابزرگ جون . علی عموجون (عمو مامان)و شهلا خاله جون بهمراه دینا جون و خانواده محترمشون ، شام به ویلای ما آمدند
کلی دوچرخه سواری و پیاده روی کردیم
نهم فروردین روز شنبه هم به منطقه بابلکنار محل تولد بابابزرگ جون و علی عموجون
رفتیم به اتفاق خاله شفیقه جون و بشری و عرفان و خاله سمیه جون و مصطفی و فاطمه و
علی عموجون و شهلاخاله جون و آقا امید
ابتدا کنار رودخانه بابلرود کمی استراحت کردیم
و امیرعلی و عرفان تا زانو تو گل ولای کنار رودخانه فرو رفتن
بعد از تمیز کردن آنها با کمک مامان جون ،
من و بشری هم تو باتلاق
افتادیم و حسابی گلی و کثیف شدیم
بشری که اصلا کفشش قابل استفاده نبود تمام مدت از کفش اسپرت مامانم استفاده کرده بود
بعد به سقانفارحضرت ابوالفضل ع در محل بابابزرگ جون اینا رفتیم
{در برخی از روستاهای مازندران بناهای چوبی وجود دارند که مطابق با معماری بومی ساخته شده و به نام سقاتالار، سقانفار یا سقانپار نام نهاده شده که تکیه گاه امید علویان است.
بناهای مذکور در دو اشکوبه و بر روی چهار پایه قطور چوبی به فرم چهار گوش، فضایی کوچک را در حریم امامزادهها، تکیهها و گورستانها به خود اختصاص دادندسقاتالارها از قدمت 100 تا 150 سال برخوردارند، معمولا وقف حضرت ابوالفضل العباس شدند و در روزهای محرم محل برگزاری مراسم عزاداری است}
سر قبر پدر و مادر و خواهر بابابزرگ فاتحه خواندیم و نماز را در سقانفار خواندیم و
برای ناهار به باغ و ملک بابابزرگ جون رفتیم
که دیدیم آنجا پر از مهمونهای ناخوانده ست
البته کلی باهاشون حال کردیم و عکس گرفتیم
بعد به خانه چندتا از اقوام و دوستان و مخصوصا به خانه عمه و عمو رفتیم
و از گاوداری و حیوانات خانگی شان هم دیدن کردیم
بقیه روزها و شبها هم سعی می کردیم با عمه فاطمه باشیم تا از نبود بابا و مامانش ناراحتی نکنه
یکبار با عمه فاطمه و عمه نجمه و علی برای شام به اکبرجوجه بابل رفتیم و
یک روز هم ناهار باهم دریا کنار بودیم و در فضای سبز و بهاری
زیر آلاچیق ناهار خوردیم که بیشتر از غذا ،هوای بسیار لذت بخشی بود
هرجا هم می رفتیم اگر سفره هفت سین قشنگ چیده بودند عکس می گرفتیم
یکی دوبار هم به رستورانهای اطراف رفتیم غذاهای خوشمزه و لذیذی سرو می کردند
جای شما خالی
هفته دوم تعطیلات پشت سرهم به مهمونیی و ولیمه و تولد دعوت شدیم
با اینکه فوق العاده سر مامان و بابا شلوغ بود همش بدو بدو به کارهاشون میرسیدن
بخاطر اینکه هم مراسم فاطمیه باید برگزار می کردیم هم تدارک برگشتن بابابزرگ از مکه،
اما با این حال سعی کردیم خودمون را به مراسم تولد آقای دکتر کلالی برسونیم
خیلی باحال بود
مادرم می گفت:دنیای افراد کهنسال واقعا قشنگه نه اهل بزن و بکوب هستن و نه حوصله
سرو صداهای زیاد را دارند
سه نفر جوون اومدند با تار و دف فقط و فقط چندتا
آهنگ محلی اصیل مازندرانی راخوندند و
دکلمه کردند شاید مفهوم شعر را هم بعضی از مهمانها متوجه نمی شدند
اما گاهی آنقدر متحول می شدند که اشک هم می ریختند
بعد مراسم شام و بریدن کیک
خیلی زیبا و قشنگ بود
یک شب هم ولیمه مکه همکار مامان جون بود
اون شب هم یادم هست که من کمی سرم درد می کرد
بابا جون هم با مهندس تاسیسات ساختمانش بابل قرار داشت
بنابراین مامان مونده بود که به مراسم بره یانه ؟امیرعلی را کجا بذاره ؟
وقتی به من برای سر دردم یک قرص استامینوفن داد روی مبل تو هال خوابم برد
خلاصه تصمیم گرفت امیرعلی را با خودش به مراسم ولیمه همکارش ببره
خاله طاهره مامان جون بهمراه دخترش ،خاله معصومه و خانواده محترمشان از زیارت خانه خدا برگشتند
همه خاله ها و دایی ها مامانم از تهران اومده بودند مخصوصا مادربزرگ مامانم ،
که خیلی از دیدنشان خوشحال شدیم
خاله معصومه از حال هوای مدینه و مکه برامون صحبت می کردند و اینکه به یاد همه بودند و
چقدر دلشون برای ماهان و مخصوصا دینــــــــــــــــا خانوم تنگ شده بود
دینا هم امسال عید سوغاتی بارون شده بود چون هم مادرجون پدرجونش مکه بودند هم خاله جون معصومه اش و هم عمه مامانش ،عمه عزیزطیبه .....خوش به حالش
عمو فرید ایناهم دوشنبه 11 فروردین پیش ما اومدند
کلی از دیدنشون خوشحال شدیم
و با فراز هم گشت و گذارهای مخصوص دریا کناری داشتیم
به جاهایی می رفتیم که کمتر تا حالا کسی به اون مکانها رفته بود
باهم چوب جمع می کردیم و جنگ جومونگی می کردیم و دوچرخه سواری و شن بازی و....
فریــما هم به قول مامانم ،دست کمی از ما نداشت
به اندازه خودش شیطون شده بود
یه جا بند نمیشد همش چهاردست و پا اینور و اونور می رفت
سه شنبه 12 فروردین ،بابابزرگ و مامان بزرگ از زیارت خانه خدا برگشتند
خیلی از خوب بودن سفر شون و همسفراشون تعریف می کردند
مامانبزرگ همش می گفت من چندین بار مکه رفتم اما اینبار چیز دیگه ایی بود
خیلی خوش گذشت اعمالمون را خیلی خوب و راحت تونستیم انجام بدیم
البته فکر کنم یه کم بخاطر همسفر بودن با خواهرش بود که خیلی بهش خوش گذشت
امسال مراسم فاطمیه هم مصادف شده بود با ولیمه مکه بابابزرگ
تعداد دعوتی هامون هم افزایش داشت و غذا را از بیرون سفارش داده بودیم
و مراسم سوگواری حضرت فاطمه الزهرا س خیلی خوب برگزار شد
من هم از عزاداران حضرت فاطمه س پذیرایی می کردم
پخش خرما و چای مسئولیتش با من بود
البته فراز هم خیلی به من کمک کرد
امیر علی هم که خیلی از بازی صبح دریا کنار خسته شده بود غروب
بالای مبل خوابش برد
آخرای مراسم از سرو صدای حضار بیدار شد و در مراسم شرکت کرد
این سال به نور فاطمیه زیباست
روزی تمام سال من با زهراست
با بردن نام فاطمه س فهمیدم
سالی که نکوست از بهارش پیداست