تولد هفت سالگی امیرعلی جان
امسال ماه تولدم مصادف شد با جراحی مامان جون
خیلی روزهای سخت و بدی بود
مخصوصا اینکه یک شب مامانی بیمارستان بستری شد عملش دو ساعت طول کشید
واقعا روزهای بدی را گذروندیم
بیشتر از اینکه مامان ،درد می کشید ما ناراحت می شدیم
مخصوصا اینکه همیشه مامان رو شاد و خندان دیده بودیم یکدفعه با سرو گوش باند پیچی شده
همراه با سرگیجه و دو بینی دیدیمش ،خیلی بهم ریختیم
اما (داخل پرانتز بهتون بگم از اینکه هروقت از مدرسه می اومدیم مامان رو خونه می دیدیم
خیلی خیلی خوشحال بودیم توی دلمون)
اما بعد از حدودا ده روز که باند دور سر مامان جون باز شد و تونست ازجاش پاشه و
آروم آروم کارهاشو انجام بده
به فکر مهمونی تولد من افتاد البته خیلی خصوصی و کوچیک
روز جمعه 19 دی که مصادف با ولادت با سعادت حضرت رسول اکرم ص و
حضرت امام جعفرصادق ع بود،
بابابزرگ و عمو فرید و عمه نجمه را بهمراه خانواده محترمشان به ویلامون دعوت کردیم
مامان بزرگ جون زحمت ناهار رو کشیدند البته با خریدهایی که باباجون از بازار فریدونکنار انجام دادند
خورشت آلو انار فوق العاده خوشمزه با پرنده و غاز درست کردند
بعد بابا جونم خیلی زحمت کشیدند کلی میوه خریدند که همه رو خودشون شستند
بعد به داداش امیراحمدگفت بشین این میوه ها رو خشک کن با دستمال کاغذی
یک بسته دستمال کاغذی تموم شد
بعد سبزی خوردن آماده خریده بود باز با ین حال اونها رو هم شست
کلی دسر و بستنی و شیرینی به همراه کیک تولد و شمع و فشفشه خرید
مامان جونم هم زحمت کشید برنج را اماده کرد
خلاصه سفره ناهار آماده شد با زیتون و نوشیدنی های مختلف و سبزی خوردن و خورشت فوق العاده
بعد از اینکه حسابی از خودمون پذیرایی کردیم
دیگه اصلا واقعا جای برنامه تولد نداشتیم بنابراین تصمیم گرفتیم کمی استراحت کنیم
که کمی استراحت ما منجربه خواب عمیق بابا و بابابزرگ جون شد
از طرفی هم چون عمو اینا باید می رفتند تهران ،ما شروع کردیم به چیدن میز تولد و
شمع روشن کردن و بادکنک باد کردن و فشفه روشن نمودن و
خلاصه بازار عکس هم حسابی داغ داغ بود تا اینکه کیک رو بریدم و
شمع هفت سالگی تولدم
را همراه با کلی آرزوهای قشنگ فوت کردم و
مشغول خوردن چای و نسکافه بهمراه کیک بودیم که بابا جون بیدارشد
بعد هم بابابزرگ جون، که جشنمون با اومدنشون تکمیل شد
بعد هم هدایای نقدی و غیرنقدی که من بیشتر از همه قسمتهاش ،این قسمت را دوست دارم
از همه مهمونای عزیزم که با اومدنشون جشنم را قشنگتر نمودند و
با دادن هدایاشون دل کوچکم را شادتر نمودند متشکرم
از بابای مهربونم هم بسیار متشکرم که نذاشت من کسالت مامان جونم را در جشنم احساس کنم
خیلی خیلی دوستتان دارم
بعد روز تولد واقعی من یعنی 23 دی هم از قبل مامان جون با خانم معلم عزیزم سپیده جون
هماهنگ کرده بودند
که روز سه شنبه 23 دی ساعت 10و نیم در کلاس جشن تولد برگزار شود
با کیک باب اسفنجی و شمع و بادکنک و آبجوش نبات، شکلات ، پسته و بادام از دوستام پذیرایی نمودم
خانم دیلمی عزیز هم کل کلاس رو بادکنک بارون کرده بودن و
با ریسه های تولد کلاس را تزیین نمودند
بعد با دوستم امیرعلی لطفی هم از قبل هماهنگ کردند تا
برامون آهنگ تولد تولد را بزنه با آلت موسیقی بلز،
و دوستم ایلیا برادران هم که خواننده مشهور مدرسه ماست اکثر
اهنگهای شاد رو حفظه و می خونه هم
دو سه تا ترانه درخواستی را هماهنگ کردن تا برامون بخونه
و همچنین از همه مهمتر دوستم مبین که با حرکات فوق العاده
قشنگ و موزونش شادی مضاعف به جمعمون داده بود کلی شادی کرذیم
از مامان مهربونم که با حال و روز بیماریش بهترین جشن را برام تدارک دید بی نهایت سپاسگزارم
از خانم دیلمی خانم معلم بسیار مهربون و همه ی دوستای عزیزم هم بی نهایت متشکرم
الهی هیچ بچه ایی پدرو مادرش را در بستر بیماری نبینه
و الهی همه پدر مادرا بتونن برای بچه هاشون جشن تولد شاد بگیرن