امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

بازارچه خیریه 91 مدرسه هدف

1392/2/29 11:38
نویسنده : مادر دوامیر
503 بازدید
اشتراک گذاری

 

بازارچه خیریه 92

امسال هم مانند سال قبل در مدرسه برنامه بازار چه خیریه برگزار شد

بمناسبت دهه فجر انقلاب اسلامی ،عوامل مدرسه این برنامه را در نظر گرفتند تا به نیازمندان کمک کنند

بنابراین هر دانش آموزی که تمایل داشت برای این بازارچه خیریه ، غذا های مختلف و خوشمزه میآورد و می فروخت و سودش را به نفع نیازمندان می داد

من می خواستم مثل سال قبل  وجه نقد بدهم  اما خانم پرورشی بهم گفت :امیر احمد جان به مامان بگو اگه زحمتی نیست چیزی درست کنه و بیار مدرسه.

من هم روز قبل از برگزاری مراسم به مامان گفتم بعد هم پیشنهاد دادم تا ژله درست کنه

اما مامان می گفت تا فردا صبح آماده نمیشه آب میشه زود .

در نهایت تصمیم گرفتیم ماکارونی درست کنیم

امیر علی جون هم به مامان کمک کرد من کلاس داشتم رفتم به کانون.

وقتی برگشتم بوی مطبوع ماکارونی همه فضا خانه را پر کرده بود فورا از مامان خواستم تا

برام بکشه من بخورم

واقعا حال داد خیلی بهم چسبید

فردا صبح مامان وسایل و ظروف یکبار مصرف و ظرف سیلور که زیرش شمع داره برای گرم کردن را آماده کرد تا غذای گرم به دوستام بدم تازه یک بسته کنسرو سبزیجات نخود فرنگی و ذرت و هویج هم برام باز کرد و در ظرف دیگر ریخت تا وقتی براشون می کشم با اون سبزیجات تزیین هم بکنم  .

با قاشق مخصوص کشیدن ماکارونی که شبیه قاشق سالاد می مونه

خلاصه ساعت 9 میزها را در حیاط چیدند و خوراکیهای خوشمزه و متنوع را روی آن قرار دادند بعد ما صف بستیم و در آخر هم هر کس کنار ظرف غذاش قرار می گرفت و می فروخت

وقتی من رفتم طرف ظرف غذام دیدم با همون قابلمه گذاشته بودند روی میز



خانم پرورشی می گفت بچه ها فشار میارن و ظرف سیلور ممکنه بشکنه

وای اگر مامان بود و اون صحنه را می دید خجالت

اما نه خدارا شکر کنار من هم یه خانمی با قابلمه آش می فروخت

من همه اش می گفتم اگه نتونم همه اش را بفروشم چی کار کنم ؟؟

مامان می گفت عیب نداره  مجانی بده به دوستات بخورن

امیراحمدجون وشرکت دربازارچه خیریه 92

اما در عرض یک ربع تا 20دقیقه فکر کنم یه قابلمه ماکارونی را رو هوا بردند و خوردند

در آخر خودم مجبور شدم برم ساندویچ الویه بخرم و بخورم چون چیزی حتی برای خودم هم نموند

وقتی برای مامانم زنگ زدم تا بیاد برای بردن ظرفها، حدودا ساعت 9و 45 دقیقه بود

امیراحمدجون در حال فروش ماکارونی

وقتی مامان جون به مدرسه رسیدند بازار چه خیریه جمع شده بود چون قیمتهای خیلی مناسب فروختیم در عرض چند دقیقه همه خوراکیها خورده شد حتی بعضی از خانواده ها هم اومدند و خرید می کردند.

همه قیمتها حدودا  500تومان بودچشمک

ژله های رنگارنگ ،انواع کیکهای خوشمزه ،ماکارونی و آش های متنوع و از همه مهم تر انواع و اقسام ساندویچ های خوشمزه  همبرگر ،الویه ، مرغ ، سوسیس و سمبوسه ، پیراشکی و ....

تنها میزی که زیاد دورش شلوغ نبود میز آقای مظفری  رییس انجمن مدرسه بود که اسباب بازی

می فروخت به قیمت بیرون .بنابراین  متقاضی هم زیاد نداشت قهقهه

در پایان از همه عوامل زحمت کش مدرسه و همینطور اعضا محترم انجمن مدرسه  بسیار سپاسگزارم که با برگزاری چنین مراسماتی سبب کار خیر و همچنین باعث  شادی و شور  در بین دانش آموزان می شوند

و یک تشکر ویژه از خانم صفر پور مربی پرورشی زحمت کش مدرسه .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

باباي مليسا
21 بهمن 91 10:27
با سلام . وبلاگ مليسا خانم بالاخره بعد از 2 ماه به روز شد . خوشحال ميشم قدم رنجه كنيد و با نظرات زيباتون اين كلبه مجازي كوچيك رو منور و قشنگتر كنيد . منتظرتون هستيم .








خاله فدا
27 اردیبهشت 92 10:08
خيلي عالي بود خاله فداي چشمهاي بادومي تو بشه باتمام سلولهام دعات ميكنم درتمام مراحل زندگيت موفق وخوشبخت باشي در كنار مامان جون وباباجون وامير علي جون ماجراجو.فداي تو خاله شفيقه


خاله جون عزیزم خیلی خیلی خوشحال شدم از اینکه به وبلاگم سرزدید از طریق وب می بوسمت
خاله جون می خوام یه چیزی را بهت یواشکی بگم :بعد از مامان وبابا از همه بیشتر شما را دوست دارم عاشقتم بوس بوس