یه روز به یاد ماندنی
آقا مصطفی بخاطر عروسی عمه جونش یک هفته ایی هست که بهمراه مامان و باباش اومده بابل .
یه روز مامان با خاله جون هماهنگ کرد که حالا که یه فرصت مناسب پیش اومده و شما اینجا هستید برای مصطفی یه جشن تولد خانوادگی بگیریم چون 16 اسفند تولد مصطفی ست فقط یکسال اومد پیش ما و تولدش همه بودیم دوسال دیگه یا عمه هاش به تهران رفتنو براش تولد گرفتن ویا اینکه مهدکودکش تولد گرفت و تازه برای بعد تولد هم قرارشد بریم شهربازی مریم و حسابی خوش بگذرونیم
من و مامان جون هدیه به دست رفتیم خونه عزیزجون و جشن تولد را برگزار کردیم و هدیه دادیم و شمع فوت کرد تازه من هم کلی هدیه گرفتم مثلا بابابزرگ جون هم با مصطفی و هم با من نقدا حساب کرد .تازه خاله سمیه هم به من هدیه داد از طرف مصطفی چون اونها هم تولد من نبودند
البته دینا دیر رسید وقت همراه مامانش اومد ما کیک را بریده بودیم و مشغول خوردن بودیم .
بعد از ناهار قرار شد به شهربازی بریم اما مراسم باربرون عمه مصطفی بود و باباش اومد و خاله و مصطفی رفتند اونجا.
بنابراین مامان جونم سر قولش ایستاد و منو دینا را به شهربازی برد
حسابی حال کردیم کلی بازی کردیم و آخرش هم هدیه گرفتیم برچسب بن تن و سفید برفی.
چون شهربازی پیش خانه دینا بود و
دینا خانم هم اکثرا اونجا می رفت و بازی می کرد اکثر خانم مربی ها دینا را می شناختند و
بهمون اجازه می دادند بیشتر بازی کنیم
خلاصه تولد مصطفی برای ما یه روز به یاد ماندنی شد و خیلی خوش گذشت