امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

چه سخاوتمند است پاييز كه شكوه بلندترين شبش را عاشقانه پيشكش تولد زمستان كرد یلداتون مبارک

1392/2/29 13:48
نویسنده : مادر دوامیر
333 بازدید
اشتراک گذاری

 امیر علی جون در شهر بازی مریم  

 

یلدا یعنی یادمان باشد که زنگی آنقدر کوتاه است، که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت.

امسال شب یلدا مصادف شد با غروب 5شنبه .

خیلی عالی بود چون فرداش جمعه ست می توانیم تا دیر وقت بیدار باشیم

از شانس ما امیر علی جون از شب قبل تب داشت و سرما خورده بود و مهد هم نرفته بود

و بدتر اینکه مامان جون باید تا دیر وقت اداره می موندند بخاطر برنامه  بخشودگی جرایم  چون آخرین مهلت امشب تا ساعت 12 نصفه شب بود

خلاصه مامان بزرگ جون به همراه بابابزرگ جون که از قبل برنامه ریزی این شب را انجام داده بودند با انواع غذاهای محلی و خوشمزه از ما پذیرایی کردند البته تو ویلای ما چون ویلای بابابزرگ جون اینها خیلی بزرگه و گرم کردنش مشکل بود .

بابا جون هم که از صبح مشغول گرم کردن ویلا و تهیه تنقلات شب یلدا بود تازه امیر علی را هم به مطب دکتر برد و برایش دارو گرفت 

اما امیر علی دارویش را نمی خورد می گفت مامان باید بهم بده

عمه نجمه و عمو فرید و خاله خاور (خاله باباجون )همراه خانواده شان به اضافه ما و بابابزرگ جون اینها.کلی شده بودیم من هم عاشق جمع های خانوادگی هستم تا تونستم با علی و حسین و یا فراز و امیر علی بازی کردم

یلدا 91

از پیاده روی و دوچرخه سواری بگیر تا بازی های فکری و...

کم کم دلم داشت می گرفت چون امیرعلی هی بهونه مامان جون را می گرفت و

همه بودند بجز مامان جون من.

رفتم پیش امیرعلی تا کمی دلداریش بدم تا زیاد ناراحتی نکنه اتفاقا باعث گریه اش شدم مامابزرگ به محض شنیدن صدای گریه امیر علی خودش را به ما رسوند تا متوجه دلیل گریه اش بشه .

گفت کی بچه منو اذیت کرد ؟ امیرعلی بیشتر آه و ناله کرد و بعد عمه نجمه دل زنان وارد شد که کی امیر علی جون منو ناراحت کرد ؟ دوباره صدای امیر علی شدت بیشتر گرفت و زنعمو هم وارد گود شد و خواست اونو به طریقی ساکت کنه

خلاصه خاله خاور که خودشون هم یک نوه کوچولو دارند اومدند تا اونو آروم کنند و کم کم همه از جمله بابابزرگ جون و عمو و علی و حسین هم اومدند کمی تب داشت ولی بیشتر بهونه اش مامان بود

در همین گیر و دار بودیم که یکدفعه صدای پارک شدن ماشین به گوشم خورد .آره درسته مامان جونم اومده بودند مثل اینکه فرشته نجات وارد شده باشند همه یک نفس راحت کشیدند و امیرعلی پرید بغل مامانی.

عکس دسته جمعی

بعد از ورود مامان بلافاصله سفره شام را گذاشتیم و بعد هم عکس های دسته جمعی و مراسم شب یلدا .

قشنگترین قسمتش هم گرفتن فال حافظ بود و گذاشتن کرسی.

یلدا 91

بابا جون به همراه حسین و عمو به ویلای بابابزرگ جون رفتند و در یک اقدام جانانه کرسی و لحاف و تشک و بخاری برقی اش را آوردند همه دور کرسی جمع شدیم و برای خوابیدن هم همونجا زیر کرسی خوابیدیم

https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcS-Mwb0itJVc3Bz-KIFmfpyZbAhfxiqILX3jebgLRY4goSw-_S8_Q

امیدوارم همیشه همه کانونهای خانوادگی گرم و صمیمی باشه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

رزا جون
7 دی 91 9:35
به وبلاگتون سر زدم خیلی قشنگ و بامزه ست
اصلا متوجه گذر زمان نیستم وقتی مطالبتون را می خونم
خیلی ساده و روان نوشتید.
راستی نویسنده واقعا بچه ها هستند یا شما از زبان بچه ها می نویسید ؟
بهر حال خیلی جالبه امیدوارم موفق باشید


پاسخ :خیلی خوش آمدید عزیزم به وبلاگ ما
نویسنده خودم هستم منتها از زبان بچه ها می نویسم
عمه ی لارا
7 دی 91 12:23
سلام مامانیه مهربان مرسی به من لطف داری بهمون سر زدی