کلاس ششم و ...
کتابها تفاوت زیادی داشتند با دوره های قبل .مثلا کتاب کار و فناوری و یا کتاب پژوهش که خیلی هم جالب و دوست داشتنی بود
کتاب ریاضی که خیلی حجیم شده بود و مطالب فوق العاده زیاد و تازه ایی بهمون یاد می داد
کتابهای دیگر هم همینطور،چون دوره پیش دانشگاهی برای ما حذف میشه بنابراین دروس دوران راهنمایی و حتی دبیرستان در مباحث کتاب درسی ما گنجانده شده بود مخصوصا ادبیات و ریاضی که مباحث دوران دبیرستان را آموزش می داد
از همه مهمتر هم اینکه آزمون تیزهوشان هم داشتیم
اما اینقدر دروس مدرسه سنگین و زیاد بود که اصلا وقت نمی کردیم مطالعه جانبی داشته باشیم
ولی سعی میکردم حداقل درسهای روزانه ام را خوب مطالعه کنم تا از بقیه دوستانم عقب نمونم
من و سعید و سروش و علی، رقیب سر سخت بودیم و سعی می کردیم از هم پیشی بگیریم .
مامانم همیشه میگه رقابت خیلی خوبه اما هیچ وقت به دوستات حسادت نکن ،چون حسادت خیلی بده
در آزمون واله (دلفین که برای استعدادهای درخشان ست )هم از طرف مدرسه شرکت می کردیم
البته در کنار درس خوندن ،من سعی می کردم تو کارهای فرهنگی و پرورشی هم شرکت داشته باشم .
با دوستم سعید در مسابقه نشریه دیواری شرکت کردیم که در شهر رتبه دوم آوردیم
من علاوه بر نشریه دیواری در نمایش و تئاتر هم شرکت کردم
روزهای یکشنبه با خانم صفرپور تمرین تئاتر می کردیم
من نقش دادستان را داشتم که یه مدادتراش را دادگاهی می کردیم با همراهی دوستام وکمک خانم مربی در نمایش هم رتبه دوم آوردیم
البته با گروه مدرسه شاهد مشترکا اول شدیم اما بعد از بررسی مجدد داوران به مارتبه دوم دادند.
خلاصه براتون بگم از زمانی که مدرسه ،کلاس ما رااز 2شنبه بخاطر آزمون
تیزهوشان که جمعه داشتیم تعطیل کرد
دقیقا همون شب من آنفلونزای شدید گرفتم و صبح تمام استخوانهام و گلوو سرم درد می کرد به مامانم تلفن کردم و گفتم حالم بده .
مامان بزرگ جون با هماهنگی مامانم پیش من اومدند و برام هی چای می ریختند و جوشانده درست می کردند بهم می دادند و یک پیاز هم تیکه کرده بودند پیشم گذاشتند تا فضا آلوده و خدای نکرده امیرعلی مریض نشه.
وقتی مادرم از اداره برگشتند متوجه تب شدید من شدند و همراه بابا جون منو به دکتر بردند و
برای کم شدن تب هم مجبور به استفاده از سرم شدم و بعدش هم دوتا آمپول پنی سیلین.
این چند روز مونده به آزمون من حسابی با قرص (سیفیکسیم) و دارو وآمپول از خودم پذیرایی می کردم
روز آزمون همراه مامان جون آماده شدم و بابابزرگ جون ما را به محل آزمون رساند
مامانم همونجا ایستاد تا من امتحان بدم و بیرون بیام
وقتی که از در سالن بیرون آمدم مادرم را دیدم که خیلی نگرانه که من وقت کم آورده باشم .
وقتی من گفتم امتحان به نسبت آسون بود وقت هم کم نیاوردم،مرا بوسید و گفت تو از نظر من برنده ایی،
نتیجه آزمون هرچی می خواد باشه تو نهایت تلاشت را کردی
من باا ین حرف مادرم انگار تمام خستگی ام در رفت و سرما خوردگی ام خوب شد
اما بعضی از پدر مادرها بودند که همونجا برگه بچه شون را گرفتند و داشتند تصحیح می کردند
امیدوارم هرکسی که تلاش کرد و زحمت کشید نتیجه زحماتش را بگیره.الهی آمین