قبولی در آزمون سمپاد راهنمایی (تیزهوشان )
تا 12 خرداد هر روز امتحان داشتیم
خیلی خسته شده بودم ،این اواخر به همه چیز گیر می دادم
یک روز امتحان ورزش ،فرداش امتحان هنر ،روز بعدش انشا
خلاصه هر روز به هر بهانه ایی باید به مدرسه می رفتیم
منتظر یک تعطیلات چند روزه بودم تا حسابی دلی از عزا در بیارم
روزشنبه 11 خرداد که امتحان انشا دادم وحوالی ساعت 12 برگشتم خونه ،هنوز سر پله هابودم که صدای تلفن خونه را شنیدم
فورا قفل درب اتاق را باز کردم اما تا گوشی را بر دارم قطع شد
شماره تلفن از تهران بود و نا آشنا بود من هم بی خیال شدم
حالا تا رفتم لباسم را در بیارم مجددا تلفن زنگ خورد من هم به سمتش دویدم خیلی کنجکاو بودم تا ببینم کیه این موقع روز هی زنگ میزنه ؟
با دیدن شماره متوجه شدم مامان جون بهم زنگ میزنه
فکر کردم مثل هر روز که حول و حوش ساعت یک برام زنگ میزد و از امتحانم می پرسید امروز هم حتما می خواد بدونه موضوع انشا چی بود
وقتی گوشی را برداشتم خیلی ترسیدم چون مامانم با هیجان و صدای بغض آلود باهم صحبت می کرد
و بعد بهم گفت پسرم مبارک باشه تو آزمون تیزهوشان قبول شدی آفرین عزیزم فدات بشم قربونتت برم و.......
من هم که خیلی ذوق زده شده بودم هی پشت سرهم می گفتم :مامان راست می گی ؟ واقعا ؟
(حالا فهمیدم اونی که از تهران زنگ زده بود حتما حتما خاله شفیقه مهربونم بود که تا مامانم بهش اطلاع داد خواست بهم تبریک بگه .)
مامانم هم گفتند آره عزیزم امروز همکار قائمشهرم (خانم آقایی )گفتند جواب آزمون را از اداره کل آموزش و پرورش ساری گرفتند و دخترشان خدا را شکر قبول شدند
من هم به پسر عمه بابا جون اداره بابلسر زنگ زدم تا نتیجه شما را از ساری برام بگیره
خلاصه ایشون هم زحمت کشیدند و بعد از چند دقیقه خبر قبولی شما را به من دادند.
من خیلی خوشحال شدم بیشتر از خوشحالی مادرم من هم شاد بودم
اما مادرم طبق معمول تا خودش در سایت نبیبنه همچنان نگران بود
تا اینکه ساعت 1.5 بر روی سایت هم اسامی پذیرفته شدگان را گذاشتند
حالا دیگه زنگ تلفن پشت تلفن،
ابتدا از تهران خاله شفیقه بود بعد از کلی تبریک گویی وصحبت با پشت خطی که داشتم قطع کرد
تماس بعدی خاله فرشته و خاله سارا از ساری بهم زنگ ردند پشت آنها عزیزجون از بابل،
مامان بزرگ و بابابزرگ جون هم به طبقه ما آمدند مرا در آغوش گرفتند و بهم تبریک گفتند
عمه نجمه هم غروب به خانه ما آمدند
خاله خاور (خاله باباجون ) هم غروب با من تماس گرفتند و بهم تبریک گفتند
همینطورعمو فرید و زنعمو هم با من و مادرم تماس گرفتند و کلی تبریک گفتند
من واقعا نمی دونستم و فکر نمی کردم نتیجه ی آزمون این همه براشون مهم باشه!!!؟؟
چون از بس بهم گفته بودند وقتی تلاشت را کردی نتجه اش اصلا مهم نیست من هم پذیرفته بودم
مخصوصا اینکه یک هفته قبل از آزمون حسابی مریض هم شده بودم وتب و آنفولانزا و سرم و پنی سیلین ،همه نگران من بودند
برای ثبت نام هم طبق حروف الفبا شنبه 18 خرداد نوبت من بود .
راستی دوستانم که خیلی باهم رقابت می کردیم هم خدا را شکر در این آزمون قبول شدند
سعید، سروش، علی
ابتدا مادرم شیرینی و بستنی به دست به دبستان هدف رفتند و پرونده ام را گرفتند و زحمات اولیا دبستان تشکر کردند
سپس به دنبال من اومدند و باهم به سمت مدرسه شهید بهشتی (سمپاد )بابل رفتیم
تو راه با خاله فرشته جون هماهنگ کردیم تا با ما بیاد و ما تنها نباشیم
وقتی رسیدیم از نگهبانی یک بسته زرد رنگ که حاوی چند فرم و دو کتابچه بود را گرفتیم
سپس به طبقه بالا یک موسسه رفتیم آنجا کمی شلوغ بود
وقتی فرمها را تکمیل کردیم به آقای طاهری معاون آموزشی مجموعه دادیم
فقط مونده بود کارت سلامت که باید به دندانپزشکم می دادم تا بعد از معاینه امضا کنند
فضای مجموعه بسیار جالب و بزرگ وسر سبز بود
چیزی که بیش از همه توجه منو به خودش جلب کرده بود عکس آقای سینا ملکیان نفر دوم کنکور سراسری بود در رشته ریاضی فیزیک.
امیدوارم که همه دانش آموزانی که زحمت می کشیدند و با تلاش شبانه روزی خود ،افتخاری برای خانواده و جامعه شان می شوند همیشه سلامت و پیروز باشند .الهی آمین