ورود به دبستان هدف امیرعلی جون
من برای ورود به مدرسه خیلی شور و ذوق داشتم
از قبل همه وسایل باب اسفنجی به کمک مامان و داداشی تهیه کردم
دفتر و کتاب و لوازم التحریر و کیف و کفش و حتی تی شرت زیرروپوش مدرسه ،
را هم از باب اسفنجی خریدم
برای روز یکشنبه 31 شهریور ماه ،جشن شکوفه ها در مدرسه برگزار شد
با پیامک به خانواده ها اطلاع دادند اما من نتونستم برم چون بابلسر نبودیم
ساعت 12.5 شب به خانه رسیدیم
من و داداش که تو راه خوابیدیم وقتی صبح بیدار شدیم همه چی آماده بود
صبحانه ، لباس مدرسه ، تغذیه تو کیف ، آب معدنی و حتی قرآن
داداش امیر احمد زودتر از من ،همراه مامان جون تا سر خیابون رفتند و بعد با سرویس به مدرسه رفت
اما من همراه مامان جون و بابا جون به مدرسه رفتم
قبلش مامان جون منو از زیر قرآن رد کرد تا قران محافظم باشه
تمام خیابونهای منتهی به مدرسه شلوغ و پر ترافیک بود
خلاصه با شگردهای مخصوص رانندگی بابا جون به موقع به مدرسه رسیدیم
تا بابا جون ،ماشینش را پارک کنه من و مامان وارد مدرسه شدیم
به طرف صف کلاس پیش دبستانی ها رفتم
مامانم منو به طرف خانم مربی برد تا با
ایشون آشنا بشم چون دیروز جشن شکوفه ها نبودم
بعد که آقای مدیر خوش امدگویی گفت و اسامی قبول شدگان تیزهوشان و مدارس نمونه دولتی را خواند من با خواندن اسم داداش کلی ذوق کردم
همه عوامل مدرسه و معلمان از مادرم ،حال داداش را می پرسیدند و مجددا تبریک می گفتند و با دیدن من هم حسابی می خندیدند چون من بلافاصله جایگزین داداش تو مدرسه شده بودم
مامان هم گاهی می گفت : میون ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان ست
خلاصه مامان و بابا موندند تا من سر جام تو کلاس نشستم وقتی خاطر جمع شدند رفتند
یکی دوتا از دانش آوزان گریه می کردند و خانم مربی بیشتر با اونها سرو کله می زد
اما وقتی زنگ خورد برای خوردن تغذیه و استراحت وارد حیاط شدیم
اولین بار بود که با شنیدن صدای زنگ ، به حیاطی بزرگ یه مدرسه می رفتم و
تعداد 500تا پسر های قدو نیم قد را یکجا می دیدم
و برای رفتن به کلاس صف می ایستادم
و اولین بار بود که سوار سرویس می شدم و آقای صفری سالهای قبل راننده سرویس
داداش جون بود و حسابی منو می شناخت و خیلی هم با محبت هستند
خلاصه تجربه خوبی بود
امیدوارم شروع خوبی برای آغاز راه کسب علم و دانش باشد