امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

تولد 12سالگی امیر احمد جون

1392/4/18 11:01
نویسنده : مادر دوامیر
1,688 بازدید
اشتراک گذاری

 

طبق معمول هر سال من برای تولدم چندتا کیک می برم

یکبار برای بابابزرگ و مامان بزرگ جون و عمه نجمه 

که روز واقعی تولدم بود روز چهارشنبه 24 آبان

بابا جون با اینکه خیلی خسته بودند و تازه از تهران برگشته بودند به محض اینکه متوجه شدند امشب تولدمه 

به همراه مامان جون و امیر علی به شیرینی سرا رفتند و کیک و شکلات و برف شادی و فشفشه و بادکنک و شمع 12 خریدند

مامان بزرگ هم کلی میوه تو ظرف چید و برامون آورد

اما بابابزرگ جون دانشگاه شمال آمل جلسه ای داشتند که به عنوان مهمان دعوت بودند و سخنرانی کردند

و بعد از مراسم تولدم رسیدند

اما دستشون درد نکنه  هدیه تولدم را نقدا حساب نمودند

عمه نجمه جون هم چون کارمند بانک هستند برام کارت هدیه با پیام تبریک روش تهیه نمودند

دوستام قرار شد جمعه به خانه ما بیایند

پدرم کلا مخالف دعوت دوستام بود میگفت  این کار اصلا معنی نداره  زشته  مردم بهمون می خندند

اما مامانم می گفت فقط 4-5تا از دوستای صمیمی اش را گفته

حالا چون با دوستاش قرار گذاشت برنامه شون را بهم نزنیم اشکالی نداره

خلاصه من دوستامو دعوت کردم

جمعه ناهار هم عزیزجون و خاله فرشته و خاله ساراجون دعوت بودند

یه مراسم هم دریا کنار اجرا کردیم

بعد هم من کادویی تولدم را نقدا دریافت کردم 

بعدازظهر زودتر من و عزیز و مامان جون و امیرعلی به خونه رفتیم تا منتظر دوستام بمونم

اولین مهمون من سعید شفیعی دوست خوبم بود

بعد جواد حجازیان و سپس پارسا و سروش و رضا و کیوان هم رسیدند

اول همه با هم فوتبال کردیم خیلی با حال بود

فقط دوبار توپ به خونه همسایه رفت بماند که چند بار هم توی کوچه افتاد

بعد رفتیم به اتاق تا شربت و شیرینی و شکلات بخوریم

 

بعد از اون  کلی کامپیوتر بازی کردیم

دو دسته شدیم یک عده مون با لب تاپ بازی کردیم و امیر علی هم با سروش و رضا کامپیوتر بازی کردند .

حین بازی با کامپیوتر مامان جونم میوه ها را پوست کندند و ریز کردند و بصورت سیخ کشیده به ما دادند

خیلی خوشمزه بود راحت همه نوع میوه را خوردیم اما موز و کیوی را دیگه سیخ  چوبی نکشیدند

بعد کیک بریدم و شمع فوت کردم البته با همکار ی امیر علی جون .

بعد رفتیم حیاط تا دوباره فوتبال بازی کنیم

خیلی خوش گذشت

در آخر هم کباب مون را خوردیم و بعد یکی یکی خانواده ها دنبال بچه هاشون اومدند و رفتند

از مامان جون که خیلی خسته شد و خیلی هم زحمت کشید ممنونم آخه بخاطر من با همه جنگید تا

ماچمن بتونم با دوستام خوش باشمقلب

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)