مادرم دوستت دارم روزت مبارک
روز شنبه وقتی مامان و امیرعلی منو به کانون زبان رساندند خودشون
به بابل رفتند من هم موقع برگشتنم از کلاس یک شاخه گل رز که مامانم عاشقشه
برای روز مادر برایش هدیه گرفتم
بعد رفتم خونه و منتظر مامان جون موندم دیدم غروب با خاله سارا برگشتند
خاله سارا زودتر اومد بالا
بعد با هماهنگی هم برقها را خاموش کردیم و منتظر اومدن مامان بودم تا بیاد داخل
از قبل شمع ها را آماده کرده بودم و
به کمک خاله جون فورا هر سه تا را روشن کردیم
وقتی مامان وارد شد واقعا سوپرایز شد
من و داداش امیرعلی را در آغوش گرفت
امیرعلی هم برای خود شیرینی بیشتر ،رفت جا کلیدی خودش را توی
یک کاغذ کادویی پیچید و
آورد داد به مامان و گفت مادرم روزت مبارک
با یک شاخه گل که از قبل تهیه کرده بود
مامان جون هم با کلی قربون صدقه رفتن کاغذ کادویی را باز کرد
وقتی جاکلیدی امیرعلی را دید نزدیک بود غش کنه
به هرکی هم که زنگ میزد روز تولد حضرت فاطمه س را تبریک بگه ،
کل جریان رابا شور و ذوق و آب و تاب تعریف می کرد
و آخر هم شاخه گل منو به اداره برد
تا همکاراشم از شاخه گل من بی نصیب نمونند