امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

ماجرای امیرعلی جون و آقا دزده

1393/2/2 9:39
نویسنده : مادر دوامیر
813 بازدید
اشتراک گذاری

غروب جمعه 22 فروردین برای دیدن مسابقه فوتبال زود از دریاکنار به خانه برگشتیم

بلافاصله تلویزیون را روشن کردیم  مامان و بابا و امیرعلی شبکه دو را نگاه می کردند

چون بازی پیروزی با استقلال اهواز را گزارش می کرد البته لا به لای گزارش بازی های

دیگر را هم نشان می داد

امیرعلی هی به مامان می گفت :مامان جون دعا کن پرسپولیس برنده بشه

اما من به طبقه سوم رفتم با بابابزرگ جون شبکه ورزش را نگاه می کردیم  که

میزگردی از مجریهای ورزشی و کارشناسهای فوتبال تشکیل داده بودند و

همه چهارتا بازی را باهم گزارش می کردند

امیرعلی گاهی هم پیش ما می آمد و با آب و تاب از بازی فوتبال شبکه دو برای ما تعریف می کرد 

بعد از چند دقیقه دوباره به پیش باباجون می رفت

 زمانی که بازی به وقت اضافه کشیده شد و تقریبا نتیجه لیگ مشخص شد 

امیرعلی گفت من اصلا از این به بعد تیم استقلال اهواز هستم چون اون برنده ی لیگ شد

بنابراین مجددا به سمت طبقه بالا رفت

در حین رفتن متوجه شد که دوتا موتورسوار.......

بیرون توی خیابون یک کیف سامسونت را باز کردند و دارن  محتویات داخلش را بررسی می کنن

تا از راپله به طبقه سوم برسه موتورسوارها کیف را تو خیابون پرت کردند و رفتند

از نرده های طبقه سوم با یک کیف سامسونت باز شده که همه برگه های داخلش هم بیرون ریخته بود مواجه شد

بنابراین با سرو صدای همراه با ترسنگران وارد اتاق شد  من متوجه غیرعادی بودن امیرعلی شدم 

اما مامانبزرگ میگه من فکر کردم بازهم برای اعلام نتیجه فوتبال اومده

با هیجان زیاد به بابابزرگ گفت که یه آقاهه تو خیابون افتاده و کیفش راهم دزدیدند

آقا دزده

بابابزرگ گفت کجا ؟ کجا دیدی؟

گفت از کنار نرده ها الان هم تو کوچه افتاده

هنوز صحبت امیرعلی تمام نشده بود که من خودم را به کنار نرده ها رسوندم

درست بود یک کیف سامسونت مشکی باز شده در خیابون انداخته شده بود

من و بابابزرگ با باباجون به حیاط رفتیم

اول شک کردیم که نکنه ماشینهای حیاط خانه ی ما را دزد زده باشه

بعد که مطمئن شدیم با دقت بیشتر به حرفهای امیرعلی گوش کردیم

فهمدیم که دوتا موتور با راکبینش که ظاهرا آقا دزده بودند

یه کیف سامسونت را که دزدیده بودند

بعد از ربودن وجه نقد و چک و کارت عابر بانک و....بقیه مدارک و جزوات را در خیابان ریختند و رفتند

وقتی امیرعلی آنها را دید در ذهن کودکانه اش خیال کرد که صاحب کبف هم

همراه کیف تو خیابون افتاده

خلاصه باباجون به پلیس110 زنگ زد

مامان بزرگ هم طبق معمول تلفن خونه را برداشت و در حال مخابره خبربه من زنگ بزن

فورا به همسایه کناری مون اطلاع داد  سپس

می خواست به آقای غفاری همسایه روبروی مون هم اطلاع بده که متوجه شد آنها خانه نیستن

بعد خودش از بالا به همراه مامان نظاره گر ماجرا بودند

کم کم چندتا همسایه دیگه هم اومدند

تا اینکه پلیس 110 هم اومد

آقا پلیسه

بعد آقا پلیسه گفت جریان چیه ؟

بابابزرگ گفت :ما داشتیم فوتبال می دیدیم که نوه ام اومد و گفت : یک کیف سامسونت باز شده

تو خیابون انداخته 

بعد آقا پلیسه گفت :خوب پسرم بگو ببینم چی دیدی؟

امیرعلی که با دیدن ماشین پلیس و چراغ گردان و آژیرش حسابی جو گیر شده بود

آقا پلیسه

با حرکات دست شروع کرد به تعریف کردن حتی یک کلمه را هم جا ننداخت

پلیس مدارک را نگاه کرد،بابابزرگ متوجه شد جزوه ها برای رشته کارشناسی ارشد اقتصاد می باشد

یکی از همسایه ها هم از روی فامیل کارت شناسایی گفت شاید برای همسایه انتهای خیابان باشد چون فامیلی نوه اش یا دامادش اسدپور ست

خلاصه متوجه شدیم که وقتی داماد آقای نوراللهی ماشین پرشیا را دم در خانه پارک کرد

آقا دزده سرفرصت مناسب که همه سرگرم دیدن فوتبال و نتیجه لیگ بودند

آقا دزده

بدون کوچکترین شکستگی یا ضرب خوردگی در صندوق ماشین را با مهارت کامل باز نمود و

آقا دزده

آنچه نیاز داشت گرفت و نیاز نداشت را هم بنده خدا تو خیابون گذاشت شاید نیازمندتر از اون پیدا بشندقهقهه

آقا پلیسه ی مهربون هم سر امیرعلی را بوس دادماچ و

گفت ماشالله خیلی زرنگه چون بچه های دیگه پیش مامان و بابا شون خوب حرف می زنن تا

ما را می بینن انگار زبانشون را قورت می دن استرس

امیرعلی که خیلی هیجان داشت گفت شماره اداره پلیس را هم می دونم 110

تازه آتشنشانی هم 125 ست همه همسایه ها کلی خندیدند و بهش آفرین گفتند تشویق

اما بنده خدا وقتی شب می خواست تو اتاقش بخوابه ظاهرا می ترسید

به مامان گفت بیا پیشم تا من بخوابمخواب

مامان هم 20دقیقه ایی پیش امیرعلی جون موند و قصه گفت

اما انگار نگراننگران بود و نمی تونست بخوابه

بعد به پیشنهاد باباجون ،امیرعلی استثنائا شب را

پیش مامان جون خوابید تا کم کم جریان از یادش برهقلبماچقلبماچقلبماچقلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله فدا
23 فروردین 93 14:37
سلام نورچشم خاله:خاله فدااااااااااااااااااااااااا،فدای اون چشمای سرندپیتی ات بشم که اینقدر تیز بین وزرنگیخاله فدای جفت امیرش بشه.
مامان امیرمحمد
24 فروردین 93 10:39
آفرین امیرعلی جون همیار پلیس .....
مامان کیانوش
13 اردیبهشت 93 9:46
آفرین امیرعلی جون زرنگ . دستت درد نکنه