اولین اردو امیرعلی جان از طرف مدرسه
امیر علی جون از وقتی متوجه شد که قراره بچه های مدرسه را به اردو ببرند آروم و قرار نداشت
هر روز فکر می کرد فردا نوبت کلاس اونا ست که به اردو برن
مخصوصا اینکه خانم معلم،سمیه مرادی هم برای دوران زایمان ،به مرخصی رفته بود و
تقریبا میشه گفت که معلم ثابت سر کلاس نداشتند
اما بیشتر وقتها خانم قربانی کمک مربی کلاس دوم سرکلاس آنها می امدند
بنابراین کسی نبود که به آنها اطلاعات کامل بده
وقتی مدیر سر صف در مورد اردو صحبت می کرد امیرعلی و دوستاش فکر می کردند
مربوط به اونهاست برای همین کمی توهم می زدند
حتی یکبار لج کرد که من فردا باید با لباس ورزشی برم مدرسه چون ما را می خوان ببرن اردو
مامانم که خیلی تعجب کرد بدون نامه و برنامه ریزی مگه اردو می برند ؟
به خانم مربی sms داد و پرسید که فردا اردو می خواین ببرین ؟
که خانم مربی جواب داد نه حتما قبلش به خانواده ها نامه میزنیم
خلاصه داستانی بود
از شانس امیرعلی و دوستاش گناهی ها ،امسال چون امتحانات زود برگزار می شد
بنابراین اول سال بالایی ها یعنی کلاس ششم و پنجم و چهارم و سوم را طی دو هفته به اردو بردند
سپس هفته سوم نوبت کلاس دوم و اول و خلاصه پیش دبستانی ها شد
مامانم وقتی بی قراری امیرعلی را دید یه روز ناهار ازطرف اداره زودتر اومد و
اونو به دریا کنار برد و فضای سرسبز اونجا را بهش نشون داد و گفت اردو هم همین شکلیه
ناهار را تو فضا ی باز و سرسبز می خورند بعد هم بهش کمی تاب داد و اونو به خونه اورد
البته این کار مامانم هم تاثیر گذار بود چون خیلی آروم شده بود
وقتی هم که بالاخره نامه اردو را به امیرعلی دادند
امیرعلی یه کوله پشتی ،لباس ورزشی آماده کرد
باباجون هم وقتی دید که همه لباسهای فوتبال امیرعلی یه جورایی از من بهش ارث رسیده بود اونو به
فروشگاه برد و لباس تیم ملی فوتبال که عکس پلنگ مازندران هم روش بود را براش خرید
کلی ذوق کرد
مامان جون هم براش کلی ساندویچ و خوراکی و تنقلات فرستاد
تا حسابی صفا کنه با دوستاش .
وقتی از اردو برگشت تعریف می کرد که خیلی به همون خوش گذشت
مسابقه طناب کشی داشتیم .
بچه های کلاس دو دسته شدند و با هم بکش بکش داشتند
حالا نکش کی بکش
کلی ذوق کردند و شاد شدند
مسابقه فوتبال و مسابقه کانگورو یعنی اینکه تا کمر در کیسه فرو می رویم
و هرکی زودتر با پرش به خط پایان رسید برنده است
امیرعلی جون برنده مسابقه کانگورو شد
اما موقع جایزه آقای بوستانی گفت که می خوایم برنده ها را به مکه ببریم
اما امیرعلی بنده خدا باور کرده بود اما بعد وقتی به مامان بزرگ گفت ،متوجه شد که شوخی کرده بودند
خدا را شکر امیرعلی جون به اردو رفت
همه از جمله خاله جون هام و عزیزجون و حتی همکار مامان ازش می پرسیدند
امیرعلی جون بالاخره به اردو رفت ؟؟؟
اردو رفتن امیرعلی هم داستانی بود برای ما