کلاسهای تابستانه امیرعلی جان
امیرعلی جون امسال تابستان پرکار و شلوغی را پشت سر می گذرونه
صبح های دوشنبه و چهارشنبه کلاس قران میره
مخصوصا اینکه تابستان امسال ماه مبارک رمضان نیز بود
مامانم اصرار داشتند که به کلاس قران بروند
خیلی هم برای پیدا کردن یه محیط مناسب برای آموزش قران تلاش کرد
که کلاس فقط یاددادن قران نباشه در کنارش تنوع هم داشته باشه
صبح روزهای فرد کلاس شنا می رفت
یه روز هم ، مربیهاش آقایان صفاده و رمضان نژاد
با خانواده ها هماهنگ کردند که امیرعلی و دوستاش را به شنا وسط دریا ببرند
امیرعلی اینقدر خوشحال بود که نگو
خیلی شور و ذوق داشت
وقتی که به لب ساحل رسیدیم دوستاشو دید
فورا لباسشو عوض کرد
با دوتا قایق انها را وسط دریا بردند
بعد بچه ها با اجازه مربی ها به داخل اب دریا می پریدند
واقعا با هیجان بود
یه قایق هم برا خانواده ها گرفتند تا شنا بچه هاشونو ببینن
مامانم می گفت ایکاش من نمی رفتم
نزدیک بود سکته کنم
وقتی امیر علی به داخل اب پرید تا شنا کنه پیش آقا مربی اش بره ....
مامانم اینقدر یا ابوالفضل یا ابوالفضل گفت که خودش خسته شد
بهرحال تجربه قشنگی بود
امیرعلی جون خیلی بهش خوش گذشته بود
دو سری پشت هم کلاس شنا را گذروند
بعدازظهر روزهای فرد کلاس ژیمناستیک داشت
الان حدود یکساله که پشت سرهم میره
دوستای زیادی هم داره تو ژیمناستیک
از جمله علیرضا امیرحسین هیراد محمدطه
که ماماناشونم با مامانم دوست شدند
کلاس شطرنج هم بدلیل علاقه فراوان از اول تیرماه ثبت نام کرد
روزهای زوج بعدازظهرها کلاس شطرنج میره
خلاصه همش در حال آموزش و ورزش هست
گناهی حتی فرصت دوچرخه بازی هم نداره
تازه روزهای سه شنبه ،کلاس نقاشی گالری دادا
آقای بوستانی هم میره
که به این کلاس دیگه فوق العاده علاقه شدید داره
تو خونه هم اکثر مواقع در حال کشیدن نقاشیه
بعد هم به خودش بیست میده با چندتا ستاره
مامان جون هم با حوصله تمام همه نقاشی هاشو نگه میداره
و ازش می پرسه تو نقاشی چه چیزایی کشیده
امیرعلی هم با آب و تاب سه ساعت براش تعریف می کنه
مثلا برا یه تصویر کوچولو یه داستان بلند بالا تعریف می کنه
چون ظاهرا آقای بوستانی بهشون با داستان نقاشی یاد می ده
قضیه ثبت نام کردن تو این کلاسها و نداشتن تداخل باهم دیگه یک طرف
بردن و آوردنش و هماهنگ نمودن امیرعلی یک طرف دیگه بود
بیشتر اوقات با آژانس که راننده اش پسرعموی زندایی جون هست می رفت
اما گاهی بابابزرگ جون امیرعلی را به کلاس می رسوندند
چند باری هم بابا جون زحمت کشیدند و امیرعلی را به کلاس رسوندند
اما بهرحال کار خیلی سختی بود چون بابابزرگ جون فقط می تونست
امیرعلی را به کلاس برسونه،برای برگشتش باید با آژانس هماهنگ میشد
گاهی بخاطر مشغله زیاد مامان در اداره ( بخاطر لیستهای اینترنتی )
زمان از دستش در می رفت اما خدا را شکر امیرعلی بچه ای نیست که گریه کنه و یه جا منتظر بشینه
اونم بنده خدا خودشو یا با بچه های دیگه یا با وسایل بازی سرگرم می کردتا سرویس بره دنبالش
بهرحال امیدوارم امیرعلی جون از تابستونش حسابی لذت ببره
((((اما خودمونیم بیشتر برای اینکه تو خونه من و مامان بزرگ را اذیت نکنه
براش اینهمه کلاس گرفتیم تا حسابی سرگرم باشه ))))))