امیرعلی جون وکلاس اول و گوش درد و آمپول
برای ورود به کلاس اول خیلی خوشحال بودم
البته گاهی گاهی هم به مادرم می گفتم من که این مدرسه نمیرم
مادرم هم گناهی همش با استرس می گفت وای چه سالی شود امسال
با این ادا اطوارهایی که امیرعلی در میاره خدا به دادمون برسه
خلاصه به هر طریقی بود همه وسایل مدرسه ام را تهیه کردم اکثرشون را دوتا دوتا گرفتم
حتی کیف و کفش
هفته اخر شهریور تازه فیلمون یاد هندوستان کرد و به یه مسافرت چهارروزه رفتیم
چون باباجون سرما خورده بود من هم انگار یواش یواش داشتم سرما می خوردم
گوشم کمی درد گرفته بود من همش به گوشم دست میزدم
مامانم متوجه شد گوشم چرکی شده
خلاصه وقتی به خونه رسیدیم دیگه بی طاقت شده بودم از درد
بلافاصله فردا به مطب دکتر رفتیم و دارو را استفاده کردم
اما اصلا از دردش کم نشده بود بنابراین مامانم منو به پیش دکتر متخصص برد و
علاوه بر شربت قویتر دوتا آمپول چرک خشک کن هم داده بود
داروهامو خیلی خوب می خوردم اما برای زدن امپول قیامت بپا کردم
هرچی بنویسم نمی تونم اونچه که اتفاق افتاد را برایتان شرح دهم
اینقدر جیغ و داد و هوار و التماس کردم که نگو
به هر ترتیبی بود یکی را زدم
اما دومی را بابا جون گفت بذار من از تهران بیام باهم بریم براش بزنیم
گناهی ساعت 9شب به بابلسر رسید
باهم به سمت بابل حرکت کردیم اما برای زدن امپول صدبرابر دفعه قبل قیامت به پا کردم
سرتون را درد نیارم فقط بگم که از درمانگاه احیا به سمت بیمارستان یحیی نژاد رفتیم تا پیش خانم دکتری که دوست خانوادگی ماست امپول بزنم
اما اونجا هم جیغ و داد کردم نتونستن بزن تا اینکه مامانم بهم گفت بریم بیمارستان مهرگان ،آمپول بزنیم اونجا بچه خاله فرشته هم بدنیا اومده را می بینیم
(درصورتیکه بچه خاله فرشته ابان ماه بدنیا میاد )
من کمی اروم شدم و به سمت بیمارستان مهرگان رفتیم
اونجا خواهر خانم دکتر ،پرستار بخش نوزادان بود
با هماهنگی قبلی به انجا رفتیم بعد از دیدن کلی نوازد تازه متولد شده ،کمی اروم شده بودم
مخصوصا اینکه همشون هم دستشون سرم وصل بود و زیر دستگاه بودند
بعد مهسا جون با کلی داستان و بازی کردن با من مقدمات آمپول را اماده کرد
که من دوباره شروع به گریه کردم
خانم پرستار گفت چه خبره بچه هامون خوابن بیدار میشن آرومتر
خلاصه با گرفتن دست و سرم توسط مامان جون و پاهام توسط مهساجون به هر صراطی بود امپول را زدم
القصه کم کم رو به بهبودی بودم که جشن شکوفه ها باید شرکت می کردیم
صبح زود بیدار شدم و اماده رفتن به مدرسه
مامانم با یه دستمال مرطوب با اب ولرم یواش گوشم را تمیز کرد
و یونی فرم مدرسه ام را پوشیدم
مامانم هم اماده شد و طبق معمول از زوایای مختلف از من عکس گرفت
و به طبقه بالا رفتم پیش مامان بزرگ و بابابزرگ
با دیدن من کلی ذوق کردن و منو از زیر قران رد کردند
به من پول و شکلات دادند
مامان جون مرخصی کامل گرفت بخاطر اینکه من حال نداشتم تا باهم در جشن شرکت کنیم
با خواندن قران و سرود ملی مراسم رسما اغاز شد و بعد از صحبتهای اقای جنتی مدیر مدرسه
خانم معلمها خودشون را معرفی کردند
هر سه تا شون خیلی مهربون بودند بعد چندتا مسابقه اجرا کردیم
من مسابقه بادکنک بادکنی شرکت کردم در اخر به همه مون جایزه دادند
بعد صف ایستادیم و برامون اسپند دود کردند و از زیرقران رد شدیم و به سمت کلاسهامون رفتیم
در کلاس روی نیمکتها کتابهامون ربان زده اماده بود
بعد از گرفتن کتابها و برنامه کلاسی به سمت خانه رفتیم