امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

ادامه تعطیلات نوروز 94

1394/1/19 12:43
نویسنده : مادر دوامیر
422 بازدید
اشتراک گذاری

 

روز اول عید ،به دیدن عزیزجون و بابا بزرگ جون رفتیم 

که اونجا کلی مهمون هم بودند از جمله عمو و دخترعمو مامانم و خاله فرشته جون

شام به خونه عمو بزرگه باباجونم رفتیم

کلی هم اونجا مهمون بودند خیلی خوش گذشت

مهمونی های عید چند روز اولش واقعا باحاله

بعد غروب سوم فروردین  ، مراسم فاطمیه داشتیم

امسال بدلیل ایام عید ، کل فامیل کوچک و بزرگ همه رو دعوت کردیم حتی بابابزرگ جون و عزیزجون من

مهمان خانم فاطمه الزهراس بودند و ما هم سعی داشتیم تا بتوانیم

کنیز خوبی برای حضرت زهرا س باشیم

مامانم  با افتخار پله ها رو تمیز کردند

زنعمو خونه شون را برای پذیرایی از مهمانان آماده کردند

و عمه نجمه هم به مامان بزرگ در شستن میوه ها و چیدنشان و اماده کردن ظرف میوه کمک کردند

آقایون طبقه سوم و خانمها طبقه اول ، چون صدای مداحی به طبقه پایین نمی رسید ،

مامان بزرگ پیشنهاد دادند ما خانمها به مدیریت مادرمن خودمون دعاو قران بخونیم

خیلی عالی هم اتفاقا برگزار شد سوره یس و الرحمان خواندند و حدیث کسا

همه حاضرین هم در خواندن ایات شریفه همکاری کردند

بعد از اتمام مراسم روضه و دعا ،شام را نیز آوردند 

عمو فرید و من و فراز و سایر جوانان در بردن غذا به طبقه سوم همکاری می کردیم

مراسم با عنایات خانم فاطمه الزهرا س خیلی خوب برگزار شد

ما بعد از مراسم ،شب به دریا کنار رفتیم

فردا روز انتخابات برای اعضا هیات مدیره بود

بابا جون هم از مالکین فعال ، سعی و تلاش فراوانی برای دوستان کاندیداشون نمودند

شام خونه عمو محمود رفتیم که مصادف بود با تولدشون

بعد از شام مراسم کیک خورون داشتیم خیلی عالی بود

ما همیشه این ایام نوروز در شهرک  دریا کنار بودیم بنابراین برای خواب به ویلامون رفتیم

صبح بابابزرگ تماس گرفتند که قراره بریم منطقه ییلاقی خرطوسی از توابع بندپی

خونه بابابزرگ علی آقا ( شوهر عمه نجمه) ، منطقه فوف العاده زیبا و سر سبز و قشنگ بود

پر از انرژی مثبت بود ،دیدن مناطق اطراف و جنگل و کوه  همراه با نم نم بارون

یه حس بسیار عالی بهمون  دست می داد

با استقبال گرم عموی علی آقا و خانواده شون روبرو شدیم

طبق معمول بساط کباب براه بود

سفره پذیرایی شون هم پر بود از نانهای محلی و شیرینی های دستی و حلوای محلی البته

بهمراه عسل و سر شیر و بادونه ،که خیلی خیلی خوشمزه بودند 

بعد از کمی بازی و دور زدن در اطراف ملک و بازدید از حیوانات و پرندگان اهلی، برای صرف ناهار دعوت شدیم

علاوه بر کباب بره ،خورشت بوقلمون و مرغ محلی هم بود فوق العاده  زحمت کشیدند

هنوز سفره ناهار رو جمع نکرده بودند که صدای امیرعلی بلند شد

ظاهرا عمو فرید و حسین یه مسابقه کشتی بین امیرعلی و محمد که هم سن و سال بودند برقرار کردند

که هرکی طرف مقابل رو زمین بزنه ،بهش عیدی میدن

محمد هم که کم سن و سال بود گول حرفهای اونا رو خورد

و برای گرفتن عیدی ،

 بدون اینکه امیرعلی در جریان باشه از پشت بهش حمله می کنه و

امیرعلی به زمین می افته لباسش

گلی و کثیف میشه

امیرعلی هم که اصلا کم نمیاره بلافاصله لباس اونو می کشه و

می خواست اونو پرت کنه تو گل و لای که من جلوشو گرفتم

بنابراین حسابی حرص خورد و داد و بیداد کرد

بابابزرگ و بابا و مامانبزرگ همه اومدند ببینند جریان چیه ؟

فراز گناهی  بارها تکرار کرد که تقصیر بابای منو و حسین بود چون بین اونا رو دعوا انداختند

عمو فرید که اوضاع رو حسابی بهم ریخته دید چون همه بزرگترها  داشتند اونو توبیخ می کردند

به سمت فراز میره و اونو دنبال می کنه

آقا حالا ندو کی بدو

خلاصه فراز هم شروع به گریه و زاری می کنه

امیرعلی کم بود فراز هم اضافه شد

گناهی عمه نجمه

هی می گفت آبروی منو بردین  یه کم هم بفکر من باشین

من باز باید اینجا بیام و برم ،حالا دیگه بسه  ساکت شین

برای ساکت کردنشون ،از اسب استفاده کردیم

اول بابا مجید سوار شد

بعد حسین هم روی یه اسب دیگه سوار شد

کم کم امیرعلی و فراز هم سوار اسبها شدند 

البته  فراز همچنان ناراحت بود ولی امیرعلی یواش یواش خندان شده بود

خلاصه بخیر گذشت

5و 6 فروردین مامان به اداره رفتند و کلی درگیر فرستادن کارهای آماری شدند

مامانم 5شنبه با خاله جون شفیقه هماهنگ کردند که

عرفان از صبح بیاد پیش ما تا خوش بگذرونیم

تا تونستیم با لب تاپ و کامپیوتر و گلکسی

بازی کردیم

بعد به حیاط رفتیم و به اتفاق فراز و عمو فرید فوتبال بازی کردیم

تا اینکه مامانم از اداره اومدند

و با اتفاق فراز و عرفان به کارتینگ ماشینها در پارکینگ هشتم رفتیم

خاله جون هم اونجا به ما پیوستند

کلی فوتبال دستی و تنیس بازی کردیم

بعد هم نوبت نوبتی ماشین سوارشدیم کلی هیجان داشت

 

بیشتر از همه منو عرفان حال کردیم

چون می تونستیم در  مسیرهای طولانی با تپه هایی شیب دارتر

برویم  برای فراز و امیرعلی یه انتظامات سر دو راهی ایستاده بود

و نمی ذاشت از اون مسیر بروند چون برای اونا خطرناک محسوب میشد

برای ناهار هم به ویلای خودمون رفتیم

بابا همه ی مخلفات ناهار رو اماده کرده بودند

و منتظر اومدن ما بودند

خیلی  گرسنه شده بودیم

حسابی از خودمون پذیرایی کردیم

بعد در هفته دوم شنبه ساعت 10 به سمت تهران حرکت کردیم و شام خونه عموی مامانم رفتیم

و ساعت سه صبح فرودگاه بودیم و بعد از پارک ماشین ، به سمت سالن فرودگاه حرکت کردیم

ساعت 4.5 سوار هواپیما شدیم

هتلی بسیار عالی و با امکانات فوق العاده داشتیم

خیلی کم از هتل محل اقامتتمون بیرون امدیم

من و امیرعلی خیلی از استخر رو باز هتل استفاده کردیم

 

در طبقه پایین هتل نیز یک دنیایی از اکواریوم و موجودات دریایی بود

خلاصه غروب چهارشنبه به دریا کنار رسیدیم

شب را همانجا خوابیدیم و صبح سیزده بدر به ویلای بابابزرگ رفتیم

در زیرآلاچیق ناهار خوردیم و سبزه هامون را با کلی آرزوهای قشنگ گره زدیم

امیدوارم سال 94 سالی پر از خبرهای شاد و موفقیت و سلامتی باشه

الهی امین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان کیانوش
23 فروردین 94 13:27
انشااله همیشه شاد و سلامت باشید دو امیر و سایه مامان و بابا بالاسرتون باشه . و تو زندگیتون هم موفق باشید .
مادر دوامیر
پاسخ
سپاسگزارم لطف دارین
خاله فداااااااااااااااا
24 فروردین 94 10:44
سلام نورچشمم:وااااااااااااای چقدر خاطره عیدت قشنگ بود حسابی خوشحال شدم البته دست بابا ومامان جونت درد نکنه که باعث ایجاد تموم خاطرات قشنگت میشن انشالله سال 94 سالی پراز شادی و آرامش و برکت باشه برای شما وعزیزانتون
مادر دوامیر
پاسخ
دوستت دارم خاله جون شفیقم همچنین برای شما
مصطفی وخواهرکوچولوش
29 فروردین 94 7:54
آرزوی سال پرخیر وبرکت همراه با موفقیت وشادی (مثل مسابقه کباب پزی) براتون دارم. ان شاءالله خدای مهربون به خانواده گرم وصمیمی تون سلامتی و دلخوشی عنایت کنه.
مادر دوامیر
پاسخ
سپاس لطف دارین
مامان امیرمحمد
2 اردیبهشت 94 19:20
عزاداری و نذریتون قبول انشاءالله ... یعنی واقعا باید آبروی عمه نجما رو میبردین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همیشه شاد باشین ....