امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

توت

1392/3/4 8:12
نویسنده : مادر دوامیر
288 بازدید
اشتراک گذاری

toot

یه بعدازظهر همراه خاله فرشته جون و زندایی جون رفتیم به باغ فاطیما اینا.

یک درخت توت بسیار بزرگ و پربار هم کنار باغ داشت که از بس توت داشت شاخه هاش روی زمین بودند

بنابراین من و دینا هم می تونستیم توت بچینیم

toot

اما تمام دست و لباس و کفش و پاهامون بنفش شده بود

مامان و خاله فرشته رفته بودند توی شاخ و برگ درخت توت

خیلی باحال بود کنار باغشون هم پر بود از گلدانهایی با گلهای قشنگ.

که خاله جون  چند تا از اون گلدانها را به ما هدیه دادند

وقتی به خانه رسیدیم مامان  کمی از اون توتها را شست و بعد در یک ظرف یکبار مصرف قرار داد

و به دادش جون داد تا برای مامان بزرگ جون طبقه بالا ببره

مامان بزرگ خیلی از مزه و طعمش خوشش اومده بود و خیلی تشکر کردند

یه مقداری از اون شاتوتها را خوردند و بقیه را در یخچال  گذاشتند تاسرد شود و وقتی  بابابزرگ جون آمدند و با هم بخورند.

اما امیرعلی که خودش شاتوتها را کنده بود از اینکه دید برای ما زیاد نمونده با عصبانیت به طبقه بالا رفت تا سهمیه مامان بزرگ اینا را هم برای خودش بگیره

وقتی رفت بالا مامان بزرگ خوابیده بود  بنابراین با همکاری عمه فاطمه ظرف شاتوتها را از یخچالشون گرفت و با شتاب به طبقه ما برگشت و

toot

حسابی از خودش پذیرایی کرد

تا تونست خورد که مبادا مامان بهش بگه همین قدر خوردی ؟

toot

برای همین قدر خوردن رفتی بالا و شاتوت ها را آوردی؟

toot

تمام سر و صورتش هم بنفش شده بود

 امیدوارم خاله فرشته که باعث و بانی خوردن شاتوتهای ما بود

toot

 همیشه در زندگیش شاد و تندرست باشه .قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله فدا
3 خرداد 92 11:43
خیلی فوق العاده بود مخصوصا اخرش کلی خندیدیمایشاا...همیشه خوشحال باشین.
بووووووووس


ممنونم خاله جون مهربون ،بابت هدیه ها هم بسیار سپاسگزارم دوستت داریم
خاله فدا
4 خرداد 92 14:25
سلام:خواهر فدای قلب مهربونتون بشه خیلی جای من وبچه هام خالی بود کاشکی ماهم بنفش می شدیم درکنارامیرعلی جون،راستی از امیراحمدخاله فدا چه خبر؟ازاین توتهابهش رسیدیاامیرعلی همه رابالا کشید؟خاله فدای همه شون بشه،براتون ازامیرالمومنین(علیه السلام) قلبی شادوپرازنوروآرامش میخوام. پاسخ :خاله جون مهربون وقتی رفتند باغ ،من و فاطیما پیش عزیز جون بودیم . برای من هم شاتوت آوردند اما من زیاد دوست ندارم . واقعا جای عرفان خالی بود وگرنه حتما باهم به باغ می رفتیم و می ترکوندیم