امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

رفتن به نمایشگاه الکامپ 2012 تهران

1392/2/29 14:01
نویسنده : مادر دوامیر
223 بازدید
اشتراک گذاری

 


قرار شد از طرف اداره مامان جونم به ماموریتی برای نمایشگاه الکامپ تهران برند
طبق معمول من هم به مامان آویزون هستم
قبل از اینکه مامان جون تصمیم نهایی برای رفتنش به تهران بگیره ، من با مهدکودکم هماهنگ کردم که دو روز به مهد نمی یام چون می خوام همراه مامان جونم به تهران برم
وقتی مامان اومد دنبالم مهد ، در کمال تعجب دید توی کیفم تکالیفم تا آخر هفته هست تازه متوجه شد که من با دوستام تاآخر هفته خداحافظی کردم
یعنی مامان فقط سه شنبه ماموریته اما من چهارشنبه و پنج شنبه هم به خودم مرخصی دادم
خلاصه  من و مامان جون همراه بابایی صبح خیلی زود به سمت تهران رفتیم حدودا ساعت 9/5 نمایشگاه الکامپ حوالی پارک وی،  محل نمایشگاه های بین المللی تهران بودیم یه مسافت طولانی را باید پیاده میرفتیم تا به محل برگزاری نمایشگاه برسیم
زمین از بارون خیس بود و هوا هم نم نمک برف می بارید

وقتی وارد سالن های مختلف میشدیم ، در غرفه های مختلف با بادکنک و نایلکس تبلیغاتی و خط کش و خودکار و شیرینی و شکلات های کاکائویی خوشمزه پذیرایی میشدیم


من که فقط به همین چیزها توجه می کردم اما مادرم بیشتر دنبال سخت افزارهای کامپیوتری و اتاق سرور بود و گاهی سوالی می پرسید و کارشناسها جواب می دادند

مامان می گفت اصلا اون تجهیزاتی که ما در اداره از شون استفاده می کنیم اونجا دیده نمیشه انگار برای چند  نسل قبله ،مخصوصا هنگام بازدید از غرفه شرکت پردازنده پارس که قسمتی از سیستم کنترل اتاق سرور را طراحی و پیاده سازی کرده بودند که ضمن  کنترل ،نظارت بر عملکرد سرورها و کنترل عوامل محیطی موثر بر اتاق سرور را هم انجام می داد و در آن سیستم کلیه فرایندها ی مربوط به اتاق سرور توسط پیام کوتاه کنترل و بررسی می شدند و حتی قابلیت کنترل برق شهر و یا ups هم داشت و یا حتی کنترل سرویس های ویندوز سرور
مامان جون می گفت وقتی اون همه تجهیزات پیشرفته را دیدم اصلا افسردگی گرفتم

بعد وارد سالن های بعدی شدیم در ابتدای سالن 38 ،رایتل غرفه داشت و خیلی هم شلوغ بود انگار دیروز سیم کارت رایتل رایگان می داد امروز هم یه عده دبنال سیم کارت بودند
الکامپ91
کارشناس آن غرفه تا منو دید از مادرم اجازه گرفت تا از من عکس تبلیغاتی بگیره
بعد هم عکس را پرینت گرفت و به من داد

وقتی وارد غرفه 18 را که مربوط به چاپگرهای لیزری بود شدیم


  آقای مهدیان را بعنوان نماینده استان مازندران برای کارتریج تارا  را دیدیم کلی از ما پذیرای کردند با نسکافه و شیرینی و شکلات و طبق معمول بادکنک .
بعد از  بازدید از غرفه های دیگر با باباجون هماهنگ کردیم تا بیاد دنبال ما سپس به خانه تهران رفتیم و استراحت کردیم و فراز هم از دیدن من خیلی خوشحال شد و کلی با هم بازی کردیم
فردا  هنوز تو راه بودیم که موبایل مامان زنگ خورد از شعبه بابلسر بود
مامان هنوز گوشی نگرفته گفت باز این شعبه بلای جون مشکل پیدا کرد
اتفاقا درست حدس زده بود  رئیس شعبه  بود وقتی متوجه شد ما هنوز  نرسیدیم، با اداره کل هماهنگ کرد .
بعداز چند دقیقه ایندفعه همکار مامان از محمودآباد تماس گرفت که اگه من تا برسم آنجا و از مشکل سر در بیارم یکی دو ساعت طول می کشه شما چون قبلا اونجا رفتید آشناترید
 اگه ممکنه جای من به شعبه بابلسر بروید
خلاصه قرار شد با اداره کل هماهنگ کنه  که خودش نمی تونه بره
اینبار از اداره کل مهندس رستمی تماس گرفتند اما خیلی سیاسی و حساب شده صحبت کردند
از نمایشگاه و کیفیتش پرسیدند و در آخر هم گفتند الان کجایید؟
دیگه ما به خونه رسیده بودیم بعد مامان گفتند که تا چند دقیقه دیگه میرم به شعبه بابلسر
وقتی به آنجا رسیدند همه چیز در هم و برهم بود ارباب رجوع ها در سالن و اتاقها پر شده بودند و همکاران همه کلافه از این همه کلنجار با ارباب رجوع ها .
وقتی وارد اتاق سرور شدند تا مشکل یابی و حل آن چیزی حدود 15 دقیقه طول کشید
وقتی مشکل حل شد و همه از اینکه میتونند جواب درست و حسابی به ارباب رجوع بدهند خوشحال شدند و ارباب رجوع ها هم از اینکه از  بلا تکلیفی درامدند راضی بودند
مامان جونم متوجه شدند که هیچ سیستم و دستگاه پیشرفته ای نمی تونه جای اون و همکاران ساعی و زحمتکشش را بگیرد و خودش هم با انرژی مضاعف و شاد به خانه برگشت.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)