امیر علی جون و دنیای گاو و گوسفندان
امیرعلی جون خیلی با حیوانات رابطه خوبی داره
مخصوصا با گاو وگوسفندان خیلی حال می کنه
تا جایی گاو یا گوسفند ببینه فورا جهت عرض ارادت به خدمتشون شرفیاب میشه
وقتی به خونه امید اینها میریم فورا سر از گاو داریشون در میاره
همش به امید میگه چرا گوسفند نگهداری نمی کنید ؟
امید هم بهش میگه : چون نگهداری گوسفند خیلی سختتر از گاوه .برای اینکه باید گوسفند را به صحرا برد تا علفهای تازه بخوره
اونوقت امیر علی میگه خوب من برات می برم ؟!!
حالا خوبه که خودش وقتی گاو یا گوسفند
را می بیینه از چند متریشون هم رد نمیشه می ترسه
البته داخل پرانتز عرض کنم خدمتتون که من از اون بیشتر می ترسم
براتون بگم از اینکه ما کلا خانوادگی طرفدار پرو پا قرص جنگل و درخت و سبزه و از
همه مهمتر برف و بارونیم
برای همین هم در سال معمولا دو سه بار به زیارتگاه سید علی کیا سلطان ع که بالای کوه ست و دارای
مناظر بسیار زیبا و آب و هوای باطراوت که معمولا بارونی و سرد، است می رویم
و اکثر اوقات هم ،گوسفندی قربانی می کنیم ان شالله خدا قبول کند
اما براتون بگم از ماجرای امیرعلی و این گوسفندای بیچاره دست و پا بسته
من و عمه فاطمه شدیدا از گوسفند و صداش وحشت داریم
فکر می کنیم هر لحظه از جاش بلند میشه و به ما حمله می کنه
معمولا وقتی با عمو و فراز اینها هستیم در صندوق ماشین اونها قرار می دهیم
اما گاهی اوقات که فقط با بابابزرگ جون اینا هستیم با یک ماشین میریم
پس اجبارا باید وجود آقا گوسفنده را پشت سرمون تحمل کنیم
بنابراین قرار را بر فرار ترجیح داده و مامان جون و امیر علی در صندلی ردیف سوم ماشین می نشینند
وآقای فروشنده ، گوسفند را بعد از بستن یک دست و دوپایش
درون کیسه میگذارد و بعد از اون درون یک لگن زرد رنگ بیضی شکل
(که فکر کنم وان بچگی فراز بود )میذارند
و روی یک پارچه رو فرشی ضخیم قرارش می دهند که مبادا کارهای بد انجام بدهد
و امیر علی هم تمام راه در حال چک کردن گوسفند ست و لحظه به لحظه مثل پرستارهای بخش مراقبتهای ویژه گزارش وضعیت گوسفند بینوا را می ده
الان گوسفند داره منو نگاه می کنه
حالا داره سرش را میزنه به لگن
کمی خودش را بلند کرد
یه خورده تند تند نفس می کشه
داره به در فشار میاره
یه مقدار هم شاخش را اینور و اونور میزنه
گاهی وقتها هم که گوسفند بع بع می کنه امیرعلی هم فورا پا میشه تا بهش برگ کاهو بده
میگه آخه گرسنشه یااینکه داره منو صدا می کنه کمک می خواد یا میگه فکر کنم احساس تنهایی می کنه بذار منو ببینه تا فکر نکنه تنهاست
ولی خداییش منو عمه فاطمه با هربار بع بع کردن گوسفنده از جا مون تکون می خوریم فکر می کنیم الان پا میشه
خلاصه برنامه داریم تا به امامزاده برسیم
بعد مامانم فورا امیر علی را به سمت بارگاه و داخل امامزاده می بره تا شاهد قربانی کردنش نباشه
بعد که از احوالات گوسفند پرسید مامانم بهش میگه دادیم به متولی امامزاده تا برای نیازمندان غذا بپزه