یک روز بسیار خوب با عرفان جون
آقا عرفان که کلاس ششم هستند بعد از امتحانات پایان ترم به همراه پدرشون
به شمال اومدند
(سه چهار روز تعطیلات خرداد ماه).
چون بشری خانم امتحان داشتند بنابراین اجبارا خاله شفیقه مهربون با ایشان در تهران ماندند
قبل از حرکت با ما هماهنگ کردند که یک روز در خدمت عرفان جان باشیم
چهارشنبه خیلی منتظربودیم، اما بعد متوجه شدیم فردا پیش ما میاد
5شنبه از صبح ساعت 7 اس ام اس کاری مامانم شروع شد
1سلام صبح قشنگتون بخیر ما بیداریم وبی صبرانه منتظر
2سلام صبح بهاریتون بخیر پس کجایید چشامون چپ شد
3با سلام چند باره ،علف زیر پامون سبز شد از بس دم در ایستادیم
خلاصه آقا عرفان حول حوش ساعت 11 با کوله باری از تنقلات آمدند
چون دیر به ما رسیدند از پدرشون خواستیم امشب پیش ما بموند فردا صبح با هم بریم خونه عزیزجون
و پدرشون بیان اونجا دنبالشون.
خدا را شکر نمی دونم خورشید از کدوم طرف دراومده بود که پدرشون قبول کردند
دیگه درپوست خودمون نمی گنجیدیم
خیلی ذوق زده بودیم هم ما هم عرفان.
قبل تحویل گرفتن عرفان ،تنقلات فرستاده شده توسط خاله جون و شیرینی
مخصوص شیرینی سرای لاله را تحویل گرفتیم
حالا نخور کی بخور
از هر کدوم یک تست زدیم
(نا گفته نماند من شنبه امتحان عربی داشتم و روز قبل بیشترش را خونده بودم)
حوالی ساعت 12.5 به سمت دریا کنار حرکت کردیم البته به اتفاق آقا فراز و مجهز به وسایل شنا
اولش خیلی محترمانه در کنارهم عکس گرفتیم
بعدش یواش یواش یخ مون باز شد
و یکی یکی لباسمون را کم کردیم اول کلاه و بعد عینک آفتابی
بعدش هم لباس رومون را درآوردیم و کمی شن بازی کردیم
بعد پریدیم تو آب حالا بازی نکن کی بازی کن
کلی بازی کردیم
اما مامانم گناهی، تو آفتاب ایستاده بود و فکر کنم یه ختم قران داده باشه
از بس آیه الکرسی خوند کف کرده بود
بعد گرسنه و تشنه رفتیم خونه
و ناهار خوشمزه مامان را خوردیم و در خدمت فراز هم بودیم
بعد از ظهر کلی با سیستم و کامپیوتر بازی کردیم و
فیلم هم دیدیم و شام را قرار بود بیرون بخوریم
بنابراین غروب وقتی هوا خنک شد زود از خونه زدیم بیرون.
ابتدا رفتیم پارکینگ هفتم و کارتینگ ماشین های چهار چرخ،
خوب جای جالب و مهیجش تازه شروع شد آخ جون کارتینگ،
بزرگترین پیست کارتینگ ایران که 10 هکتار مساحت داره
این واسه اونایی که عاشق سرعت و هیجان هستن خیلی خوبه،
نه پلیسی، نه برگ جریمه ای با خیال راحت میشه گاز داد
فوق العاده عالی بود
خیلی بهمون خوش گذشت
دو مرتبه من راننده بودم و عرفان کمک راننده ،دو مرتبه هم عرفان راننده بود و من کمک راننده
خیلی با سرعت می رفتیم و سعی می کردیم از بقیه جلو بزنیم
بعد امیرعلی کنار من نشست ودو دور زدیم واقعا هیجان انگیز بود کلی حال کردیم
امیرعلی که خیلی خوشش اومده بود می گفت حالا من رانندگی کنم مامان کنار من بشینه!!!!!
مامان می گفت وا مگه از جونم سیر شدم اصلا
اما با اصرار من یک دور ،مامان کنار من نشست
اما اینقدر جیغ کشید و یا ابوالفضل یا ابوالفضل گفت که نگو
می گفت ترا خدا آرومتر مواظب باش چپ می کنیم
من که ،حسابی کلافه شدم
در آخر هم به بخش خوشمزه داستان می رسیم
چون خیابان منتهی به دریاکنار فوق العاده شلوغ بود و حسابی ترافیک شده بود
ما ترجیحا به KFC رفتیم و دلی از عزا درآوردیم
شب هم موقع خوابیدن من وعرفان تو اتاق من خوابیدیم
البته مامان و بابا به اتفاق عمو و عمه و بابابزرگ اینا خونه عمو محمود،شام دعوت بودند
امیرعلی هم به اصرار خودش پیش من و عرفان موند
برای اینکه امیرعلی بره بخوابه من و عرفان الکی خودمون را به خواب زدیم و حدود 5-6دقیقه چشمامون را بستیم
همین چنددقیقه کافی بود که امیرعلی که به زور خودش را بیدار نگه می داشت ،بخوابه
بعد من و عرفان فیلم شبکه 4 را دیدیم که دیدنش
برای سن زیر 18 سال ممنوع بود
عرفان از بس ترسیده بود تنش بوی آدرنالین می داد
البته من هم کمی بفهمی نفهمی ترسیده بودم
قبلا ها هم همچین فیلمهایی را می دیدم اما اینبار
فرق داشت چون بزرگترها خونه نبودند و من بزرگ خونه بودم
از خاله شفیقه مهربون و عموقاسمی متشکریم که این فرصت را برای ما فراهم کردند
که در کنار عرفان جون خوش بگذرونیم
فردا صبح حوالی ساعت 10رفتیم خونه عزیزجون ،بعد از رفتن عرفان ،
مامان گیر داده بود که عربی را بیشتر بخون
نکنه کم بگیری ،اونوقت خاله شفیقه فکر می کنه بخاطر اومدن عرفان بود
دیگه نمی تونه بنده خدا بیاد خونه ما
بله اینطوری شد که تا غروب تو اتاق مشغول خوندن عربی بودم
البته با حضور و کمک خاله ساراجون .
ان شالله همیشه شادی و سلامتی باشه