امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

یک روز بسیار خوب با عرفان جون

1393/4/9 8:26
نویسنده : مادر دوامیر
344 بازدید
اشتراک گذاری

آقا عرفان که کلاس ششم هستند بعد از امتحانات پایان ترم به همراه پدرشون

به شمال اومدند

(سه چهار روز تعطیلات خرداد ماه).

چون بشری خانم امتحان داشتند بنابراین اجبارا عصبانیخاله شفیقه مهربون با ایشان در تهران ماندند

قبل از حرکت با ما هماهنگ کردند که یک روز در خدمت عرفان جان باشیمجشن

چهارشنبه خیلی منتظربودیم، اما بعد متوجه شدیم فردا پیش ما میاد

5شنبه از صبح ساعت 7 اس ام اس کاری مامانم شروع شد

1سلام صبح قشنگتون بخیر ما بیداریم وبی صبرانه منتظردرسخوان

2سلام صبح بهاریتون بخیر پس کجایید چشامون چپ شدبی حوصله

3با سلام چند باره ،علف زیر پامون سبز شد از بس دم در ایستادیمسبز

خلاصه آقا عرفان حول حوش ساعت 11 با کوله باری از تنقلات آمدند

چون دیر به ما رسیدند از پدرشون خواستیم امشب پیش ما بموند فردا صبح با هم بریم خونه عزیزجون

و پدرشون بیان اونجا دنبالشون.

خدا را شکر نمی دونم خورشید از کدوم طرف دراومده بود که پدرشون قبول کردندبغل

دیگه درپوست خودمون نمی گنجیدیم

خیلی ذوق زده بودیم هم ما هم عرفان.

قبل تحویل گرفتن عرفان ،تنقلات فرستاده شده توسط خاله جون و شیرینی

مخصوص شیرینی سرای لاله را تحویل گرفتیم

حالا نخور کی بخورniniweblog.com

از هر کدوم یک تست زدیم

niniweblog.com

(نا گفته نماند من شنبه امتحان عربی داشتم و روز قبل بیشترش را خونده بودم)

حوالی ساعت 12.5 به سمت دریا کنار حرکت کردیم البته به اتفاق آقا فراز و مجهز به وسایل شنا

اولش خیلی محترمانه در کنارهم عکس گرفتیم

بعدش یواش یواش یخ مون باز شد 

و یکی یکی لباسمون را کم کردیم اول کلاه و بعد عینک آفتابی

بعدش هم  لباس رومون را درآوردیم و کمی شن بازی کردیم

بعد پریدیم تو آب حالا بازی نکن کی  بازی کن

کلی بازی کردیمniniweblog.com

اما مامانم گناهی، تو آفتاب ایستاده بود و فکر کنم یه ختم قران داده باشه

از بس آیه الکرسی خوند کف کرده بودخنده

niniweblog.com

بعد گرسنه و تشنه رفتیم خونه

و ناهار خوشمزه مامان را خوردیم خوشمزهو در خدمت فراز هم بودیم

بعد از ظهر کلی با سیستم و کامپیوتر بازی کردیم و

niniweblog.com

فیلم هم دیدیم و شام را قرار بود بیرون بخوریم

بنابراین غروب  وقتی هوا خنک شد زود از خونه زدیم بیرون.

ابتدا رفتیم پارکینگ هفتم و کارتینگ ماشین های چهار چرخ،niniweblog.com

خوب جای جالب و مهیجش تازه شروع شد آخ جون کارتینگ،

بزرگترین پیست کارتینگ ایران که 10 هکتار مساحت داره

این واسه اونایی که عاشق سرعت و هیجان هستن  خیلی خوبه،

نه پلیسی، نه برگ جریمه ای با خیال راحت  میشه  گاز  داد

فوق العاده عالی بود

خیلی بهمون خوش گذشت

دو مرتبه من راننده بودم و عرفان کمک راننده ،دو مرتبه هم عرفان راننده بود و من کمک راننده

خیلی با سرعت می رفتیم و سعی می کردیم از بقیه جلو بزنیم

بعد امیرعلی  کنار من نشست ودو دور زدیم واقعا هیجان انگیز بود کلی حال کردیم

امیرعلی که خیلی خوشش اومده بود می گفت حالا من رانندگی کنم مامان کنار من بشینه!!!!!

مامان می گفت وا مگه از جونم سیر شدم  اصلا  قه قهه

اما با اصرار من یک دور ،مامان کنار من نشست

اما اینقدر جیغ کشید و یا ابوالفضل یا ابوالفضل گفت که نگو

می گفت ترا خدا آرومتر مواظب باش چپ می کنیم

 من که  ،حسابی  کلافه شدمکچل

niniweblog.com

در آخر هم به بخش خوشمزه داستان می رسیم

چون خیابان منتهی به دریاکنار فوق العاده شلوغ بود و حسابی ترافیک شده بود

ما ترجیحا به KFC  رفتیم و دلی از عزا درآوردیم

شب هم موقع خوابیدن من وعرفان تو اتاق من خوابیدیم

البته  مامان و بابا به اتفاق عمو و عمه و بابابزرگ اینا خونه عمو محمود،شام  دعوت بودند

امیرعلی هم به اصرار خودش پیش من و عرفان موند 

برای اینکه امیرعلی بره بخوابه من و عرفان الکی خودمون را به خواب زدیم و حدود 5-6دقیقه چشمامون را بستیم

همین چنددقیقه کافی بود که امیرعلی که به زور خودش را بیدار نگه می داشت ،بخوابهniniweblog.com

بعد من و عرفان فیلم شبکه 4 را دیدیم که دیدنش

برای niniweblog.comسن زیر 18 سال ممنوع بودniniweblog.com

عرفان از بس ترسیده بود  تنش بوی آدرنالین می دادniniweblog.com

البته من هم کمی بفهمی نفهمی ترسیده بودمniniweblog.com

قبلا ها هم همچین فیلمهایی را می دیدم اما اینبار

فرق داشت چون بزرگترها خونه نبودند و من بزرگ خونه بودم

niniweblog.com

از خاله شفیقه مهربون و عموقاسمی متشکریم که این فرصت را برای ما فراهم کردند

که در کنار عرفان جون خوش بگذرونیم

niniweblog.com

فردا صبح حوالی ساعت 10رفتیم خونه عزیزجون ،بعد از رفتن عرفان ،

مامان گیر داده بود که عربی را بیشتر بخون

نکنه کم بگیری ،اونوقت خاله شفیقه فکر می کنه بخاطر اومدن عرفان بود

دیگه نمی تونه بنده خدا بیاد خونه ما

بله اینطوری شد که تا غروب تو اتاق مشغول خوندن عربی بودمniniweblog.com

       البته با حضور و کمک خاله ساراجون .niniweblog.com

ان شالله همیشه شادی و سلامتی باشه

niniweblog.com

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان کیانوش
10 تیر 93 11:56
ماریا جون فکر نکردی یکدفعه مطلب گذاشتی ما باید چجوری بخونیم .
مادر دوامیر
پاسخ
ممنونم عزیزم که اینهمه لطف دارین وبرای همه پستها نظر گذاشتین سپاسگزارم گلم اما امیراحمدم بیشتر پستها در نوشتن و ارسال عکس کمکم می کنه پسرم تازه خودش به تنهایی هم وبلاگ داره
مامان امیرمحمد
16 تیر 93 7:51
به به ... چه مهمونی !!! میتونم حدس بزنم که چقدر به پسرها خوش گذشته ... امیدوارم همیشه سلامت باشن.......
مادر دوامیر
پاسخ
وسط ایام امتحانات و تعطیل بودن همه وسایل بازی در این ایام در خانه ما ،با حضور عرفان جان حکومت نظامی شکست و دلی از عزا دراوردیم
خاله فدا
31 تیر 93 11:51
سلام نورچشمم:خیلی زحمت کشیدید عرفان حسابی روحیه اش عوض شدالان که حدود 2ماه از اون روزها میگذره هنوزم هر وقت یادش میاد با هیجان قسمتهای مختلف سفرش را برای ما تعریف میکنه دست شما ومامان جون مهربونت درد نکنهواقعا نمیدونم چجوری تشکر کنم ایشالله خدا براتون جبران کنه.