امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

مهمونی همکاران مامان جون ویلای ما

1393/4/10 12:03
نویسنده : مادر دوامیر
429 بازدید
اشتراک گذاری

19خرداد ماه آخرین امتحانم را دادم و خدا را شکر تعطیلات تابستانه ام شروع شد

مامان جون که انگار بیشتر از من منتظر تمام شدن امتحانات من بود، ازقبل هم برنامه ریزی کرده بود

که آخر هفته همکارانش را دعوت کنه ویلامون.

اول برای 5شنبه برنامه ریزی کردند اما بخاطر آقا ارشیا پسر خانم نیکنام که

عازم تهران خانه پدربزرگ مادربزرگشون بودند مهمونی را گذاشتند روز 4شنبه.

 واقعا هماهنگی با چند نفر از شهرهای مختلف مشکله

خلاصه به هرطریقی بود تلفنی از  همکاراشون اوکی راگرفتند

از غروب سه شنبه در تهیه و تدارک مهمونی بودند

خاله ساراجون هم به مامان کمک کردند

صبح زود هم مجددا بیدارشدند بقیه کارهای مانده را انجام دادند حتی برنج را هم آبکش نمودند

niniweblog.com

بعد چون در اداره اخیرا  لیستها بصورت اینترنتی دریافت می شد و اداره شلوغ تر شده بود

نمی خواست یک روز کامل به اداره نره

بنابراین ساعت 7.5 به اداره رفتند تا ساعت 11 .

niniweblog.com

بعد به دنبال ما اومدند و باهم به ویلا رفتیم

ابتدا آزاد جون و مادرشون تشریف آوردند

کلی از دیدن آزاد خوشحال شدمniniweblog.com

چون ما دوتا از بقیه بزرگتریم

بعد ارشیا جون و مادرشون از آمل آمدند و بعد از چند دقیقه  هم کیانوش جون و مادرشون و

در آخر هم پوریا جون و مادرشون از ساری تشریف آوردند

دیگه حسابی جمع مون جمع بودniniweblog.com

قبل از ناهار کلی بازی کردیم

چون هم تعدادمون به اندازه یک تیم بود و هم خدا را شکر همه پسر بودیمniniweblog.comو

  هر کدوم مون  مجهز به چیزی بودیم مثلا  لب تاپ و گلکسی و آی پد و یا بدمینتون و اسکیت  و ....  .

ویلای ما هم که سلامتی پر دوچرخه در سایزهای مختلفهniniweblog.com

با توپ هم کلی بازی کردیم

بعد از صرف ناهار

و کمی استراحت برای پیاده روی به فضای سبز خیابان 17 رفتیم

چون محوطه شنا خانم ها بود 

نگهبان با دیدن من و آزاد و پوریا کلی سوت زد که از اون منطقه فاصله بگیریم

ما هم اجبارا پشت به دریا و رو به مادرامون روی سبزه ها نشستیم

هوای واقعا دلچسبی بود

نا گفته نماند مادرامون هم مجهز به انواع گوشی ها و دوربین ها  بودند

که لحظه به لحظه مشغول ثبت وقایع و صحنه ها  بودند و هی از ما یا از خودشون عکس می انداختند 

که آخر آخرا داد همه ما را درآوردند

پوریا که اصلا روشو به سمت دوربین نمی کرد

کیانوش که همش دعا می کرد دوربین مادرش خراب شه

امیرعلی که از هرچی فیلم و عکس برداری بود در می رفت  و

یا با اخم قیافه اش را عجیب و غریب می کرد و شکلک در می آورد

niniweblog.com

خلاصه برای شنا کردن یا باید صبر می کردیم ساعت شنا خانم ها تموم بشه و

چادر محوطه شنا بالا بره یا بریم خیابان ششم

با اصرار پسرها ،مادرها تصمیم گرفتند به خیابان ششم بریم

مامانم گفت اول بریم ویلا یه تجدید قوا بکنیم و عصرانه بخوریمniniweblog.com بعد بریم برای شنا.

از بس هوا گرم بود همه موافقت کردند

بعد از کمی استراحت ،مامانم گفت یکی مون باید ماشین بیاره چون کلی وسایل داریم برای شنا.

بنابراین توی ماشین مادر آزاد جون ،کلی ساک شنا گذاشتیم و امیرعلی هم سوار ماشین شدند

بقیه پیاده به سمت دریا

بعد از اینکه کلی پیاده روی کردیم والبته ارشیا و کیانوش کلی دوچرخه سواری  کردندniniweblog.comniniweblog.com

و تقریبا به نصف مسیر رسیده بودیم ،که من تصمیم گرفتم سوار ماشین مادرآزاد بشم و

زودتر بریم ببینم میشه انجا شنا کرد یا نه ؟

چون نزدیک غروب بود دریا هم موج های بلند داشت نمی شد آنجا شنا کرد

حالا باید کل مسیر را برمی گشتیم

قیافه ها خیلی خنده دار بود

مثل لشکر شکست خورده را می موندیمhttp://mahsae-ali.blogfa.com

پوریا را هم سوار ماشین کردیم و ما زودتر به سمت خیابان 17 ره افتادیم

ارشیا و کیانوش هم با دوچرخه خودشون را به ما رسوندند

مادرها پیاده به سمت خیابان 17 حرکت می کردند

طبق معمول دل مادرم شور زد خطاکه اینهمه پسر ،کنار دریا خطرناکهhttp://mahsae-ali.blogfa.com

من زودتر میرم چون امیرعلی هم هست نگرانمhttp://mahsae-ali.blogfa.com

مادرم مثل دونده ها تو خیابون می دوید یکی نمی دونست فکر می کرد

چه اتفاقی افتاده که مامانم اینطوری می دویید

هنوز ما داخل آب نرفته بودیم که مامان جون خودش را به ما رسوند

بعد از چند دقیقه هم مادرهای دیگه هم اومدند

ابتدا من و پوریا و امیرعلی جون شن بازی کردیم

بعد به کمک هم یه چاله کندیم و امیرعلی را اون تو کاشتیم

خیلی جالب شده بود

بعد با اجازه مادرامون رفتیم داخل آب دریا

اولش خیلی سرد بود

من فقط پاهامو خیس کردم

اما آزاد ، چون ورزشکار حرفه ای ست خیلی خوب شنا می کرد

ارشیا و کیانوش و پوریا و از همه مهمتر امیرعلی هم رفتند داخل آب

کلی آبتنی کردند و خوش گذروندند

کیانوش گناهی هی می خواست شنا کنه اما با مخالفت شدید بزرگترها مواجه می شد

چون آزاد قدش خیلی بلند بود در جایی که شنا می کرد برای کیانوش عمیق می شد

بنابراین همه یک صدا  می گفتند :کیانوووووووووووووووش 

و حتی با حرکات دست  اشاره می زدند بیا این طرف خطر داره

کیانوش گناهی هم می گفت : اونجا پر چوب و خزه ست لب ساحل که نمیشه شنا کرد

خلاصه به هر طریقی بود یکی یکی بچه ها را از آب کشیدند بیرون

ارشیا گناهی که از همه بیشتر طالب دریا و آب بازی بود به محض اینکه چند دقیقه ایی تو آب بازی کرد

مثل اینکه پاهاش با چیزی خراشیده شد و کمی خون اومد بنابراین زودتر از بقیه اومده بود بیرون.

پوریا هم چون کمی آب دریا رفته بود تو حلقش، کلی اغ و یغ کرد و سرفه های شدید

که منجر به بهم خوردن حالش شد

موقع برگشتن اصلا نای راه رفتن هم نداشتن

چه برسه دوچرخه سواری

بنابراین مجبور شدیم یک دوچرخه را من سوار شوم

و دوچرخه بعدی که تا نصف راه مامان ارشیا  همراه خودش راه میاورد را اجبارا

امیرعلی جون را بالایش بگذاریم اما ،چون آقا توان رکاب زدن نداشت و کمی هم چون دوچرخه کمک نداشت

راه بردنش براش سخت بود مامان جونم یک دستی دوچرخه را داشت و

یک دست دیگه امیرعلی را که نیفته و

به سمت ویلا رفتیم

niniweblog.com

خوب ولی با همه اینها ،واقعا واقعا کلی بهمون خوش گذشت

کلی حال کردیم یک روز واقعا به یاد ماندنی شده بود

در آخر هم زیر آلاچیق با آش رشته گرم از شون پذیرایی به عمل اومد

خیلی چسبید چون هم خسته و گرسنه بودیم و

هم سردمون شده بود

niniweblog.com

از مهمونای عزیز که با اومدنشون سبب شادی

ما شدند بسیار سپاسگزاریم

niniweblog.com

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان امیرمحمد
16 تیر 93 7:58
یعنی من اسیر مهمونیهای ماریا هستم هر چند خودم هیچوقت سعادت حضور نداشتم ... خوشحالم که به خودتون و به بچه ها حسابی خوش گذشته ... امیرمحمد هم الآن با عکس گرفتن مشکل داره . با هزار وعده و وعید باید ازش عکس بگیرم که حالا از ده تا عکس یکیش بدون اداو اطوار باشه ... آش رشته معرکه بود ..... پوریا گناهی در اولین دور همی با شما چه اتفاقی براش افتاد ... دست خاله سارا جون هم درد نکنه که کمک حالت بود ... هر چند میدونم خودت کدبانویی مادر نمونه ..........
مادر دوامیر
پاسخ
وای عزیزم اگه بدونی چه قدر با حال بود فوق العاده بود این همه پسر با هیجان یکجا جمع شده بودند حالا در رده سنی متفاوت ، اما از بس مشغول بازی بودند ما اصلا متوجه حضورشون نبودیم امیراحمد و آزاد و پوریا باهم بودند ارشیا و کیانوش هم با هم امیرعلی جان مامان فدا تنهابود که حالت نخودی داشت و گاهی هم با خاله ساراجون بازی می کرد اگر امیرمحمدجون میومد چه معرکه ایی میشد امیدوارم به زودی زود در خدمت شماهم باشیم گلم
مامان کیانوش
21 تیر 93 13:43
واقعا دستتون دردنکنه ماریا جون همه چی عالی بود و به همه خوش گذشت . دست خواهر گلتون هم درد نکنه خیلی خسته شدند . ممنون
مادر دوامیر
پاسخ
خواهش می کنم گلم ما که خیلی بیشتر به همون خوش گذشت عزیزم
خاله فدا
31 تیر 93 11:41
نورچشمم:خیلی زحمت کشیدی،مخصوصا غذاهای خوشمزه ات دل مارا بردتواین ماه رمضونیه........