ماه مبارک رمضان
امسال ماه مبارک رمضان را کامل کامل روزه گرفتم
حتی یک روز همراه بابابزرگ جون به همایشی تهران دعوت بودیم
بعداز نماز ظهر رفتیم تا روزه ام درست باشه
غروبهای شنبه هم که کلاس بسکتبال دارم واقعا با سختی می گذرونم
اما خدا را شکر تا بریم خونه اذانه
امسال هم مثل سالهای قبل بساط مهمونی دادن و مهمونی رفتن به راه بود
اول مامان جونم سوم ماه مبارک رمضان دوستاشو دعوت کرد
البته زندایی جون و دینا عمه فدا هم بودند
غروب به لب ساحل هم رفتند و کلی بازی کردند
موقع غذا خوردن هم حسابی بریزو بپاش کردند
هفته آخر تیرماه خونه عمه نجمه دعوت شدیم
چون تولدش هم بود کلی از ما پذیرایی کرد
نوزدهم ماه مبارک رمضان خونه بابابزرگ جون و عزیزجون بابل دعوت شدیم
همراه مامان بزرگ و بابابزرگ و عمه فاطمه و خانواده عمو فریدم
بعد از افطار و خوردن شام مفصل که بابابزرگ جون و عزیزجون زحمت کشیدند
،دعای جوشن کبیر و دعای مجیر را همه خانمها
(مامانم ،مامان بزرگ و عزیز ،زنعمو ،زندایی و خاله سارا )خوندند
بقیه شبها هم یک افطار ،خونه دایی وحید رفتیم ،غروب 5شنبه بود که رفتیم آنجا.
چون امامزاده عباس ع در محل شان قرار دارد و پدرو مادر مامان بزرگ هم انجا دفن هستند
بنابراین شب جمعه را آنجا برنامه ریزی کردیم
یک افطار هم دایی حمید و دایی وحید خونه مون اومدند
با غذاهای مخصوص ماه مبارک رمضان ازشون پذیرایی کردیم
روز دوشنبه 30تیرماه داداش امیراحمد نوبت دندانپزشکی (ارتودنسی )داشت
بنابراین ما هم فرصت را غنیمت شمردیم
چون نزدیک خونه دینا جون بودیم
مزاحم اونها شدیم
و زندایی جون کدبانو ومهربونم حسابی از ما پذیرایی کرد
من ودینا هم کلی باهم بازی کردیم
امیراحمد گناهی که کلی تو دندانپزشکی مونده بود حسابی خسته شد
البته کارخاصی نداشت تعویض ارتودنسی کلا 15 دقیق هم طول نکشید اما خیلی شلوغ بود
بنا براین وقتی اومد خونه چون حدودا یک ساعتی به اذان مونده بود
روی مبل خوابید یا بقول مامانم اصلا غشششش کرده بود
چون با صدای ما بیدار نمی شد مامانم بصورتش دست کشید و تکونش داد تا بیدار شد