امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

آغاز سال تحصیلی جدید در مدرسه امیراحمدجان

داداش امیراحمد هم امسال با شور و شوق وصف نشدنی خودش را برای کلاس هشتم آماده کرد همه کتابهای کلاس هشتم را از کتابفروشی خرید و مامانم با حوصله همه را براش جلد کشید و کیف و کفشش هم که از مسافرت خریده بود امااااااااااا اما متاسفانه برای یونی فرم مدرسه اش کلی درد سر کشیدیم 11مرداد برای اندازه گیری و سفارش یونی فرم به بابل رفتیم گفتند خودمون باهاتون تماس می گیریم تا 25 شهریور هیچ تماسی نگرفتند وقتی مراجعه کردیم گفتند مطمئن باشید باهاتون تماس می گیریم تا سی ویک شهریور هم هیچ تماسی نگرفتند وقتی که خودمون هم تماس می گرفتیم جواب نمی دادند تا اینکه ساعت نه و نیم شب سی و یکم شهریور با کلی استرس پیراهن و شلوار مدرسه اش...
8 مهر 1393

امیرعلی جون وکلاس اول و گوش درد و آمپول

برای ورود به کلاس اول خیلی خوشحال بودم البته گاهی گاهی هم به مادرم می گفتم من که این مدرسه نمیرم مادرم هم گناهی همش با استرس می گفت وای چه سالی شود امسال با این ادا اطوارهایی که  امیرعلی در میاره خدا به دادمون برسه خلاصه به هر طریقی بود همه وسایل مدرسه ام را تهیه کردم اکثرشون را دوتا دوتا گرفتم حتی کیف و کفش هفته اخر شهریور تازه فیلمون یاد هندوستان کرد و به یه مسافرت چهارروزه رفتیم چون باباجون سرما خورده بود من هم انگار یواش یواش داشتم سرما می خوردم گوشم کمی درد گرفته بود من همش به گوشم دست میزدم مامانم متوجه شد گوشم چرکی شده خلاصه وقتی به خونه رسیدیم  دیگه بی طاقت شده بودم از درد بلافاصله...
3 مهر 1393

رفتن به باغ بابابزرگ جون

  یه روز که عموجون و شهلا خاله جون مامان،از تهران اومده بودند و می خواستند برن باغ خودشون را تمیز کنن ماهم برنامه ریزی کردیم تا با اونها بریم و باغ بابابزرگ جون را یه سری بزنیم خلاصه در تهیه و تدارک رفتن به باغ بودیم که تصمیم گرفتیم حالا که تا اونجا میریم ماکارونی درست کنیم و همونجا بخوریم چون مطمئنا بچه ها حسابی گرسنه می شدند بعد از اماده کردن غذا و جمع وجور کردن وسیله ها به سمت باغ عموجون و بابابزرگ جون حرکت کردیم فوق العاده مناظر اطراف باغ دیدنی و سرسبز ست مخصوصا اینکه از کنار رود خانه هم می گذره خیلی عالی بود اول عموجون مجهز به وسایل باغبانی شد و خواست بره درختها را تمیز کنه دید همه ی بچه مچه ...
16 شهريور 1393

مسابقات سطح دو ژیمناستیک

  جمعه 21 شهریور مسابقه سطح دو ژیمناستیک داشتم دو سه هفته ایی بود که دیگه به باشگاه برای ژیمناستیک نمی رفتم اما اقا مربی زنگ زد به مامانم و گفت برای مسابقات حتما شرکت کنم من هم چند جلسه برای یادگرفتن برنامه سطح دو به باشگاه رفتم روز مسابقه صبح زود من و مامان جون به باشگاه رفتیم بعد ازشروع رسمی برنامه  و احترام گذاشتن دسته جمعی به هیات داوران شروع به رژه رفتن نمودیم یکی دوتا عکاس و خبرنگار برای پوشش خبری این مسابقات به باشگاه اومده بودند خبرگزاری پانا در سایتش نوشت : ژیمناست های پسر شهرستان بابلسر در مسابقات سطح یک و دو ژیمناستیک رقابت کردند. به گزارش خبرگزاری پانا، این مسابقات با شرکت 16...
16 شهريور 1393

نقاشی های امیرعلی جون

امیرعلی جون امسال تابستون بیشتر اوقات مشغول نقاشی کشیدن بود نقاشی زیر دروازه فوتبال را کشیده  و ردوازبان را که تو هوا توپ را می گیره معمولا به همه نقاشی هاش نمره میده به این نقاشی اش بیست داد منتها عدد بیست را مثل شصت نوشت تو نقاشی پایینی دوچرخه خیلی به چشم میاد اینو تو ایامی که دوچرخه برنده شدیم کشید به عدد بیست توجه کنید و ستاره هایی که کنارش کشیده نقاشی با مداد شمعی تو شب ماه مبارک رمضان ،بعداز اومدن از مهمونی امیرعلی جون تازه مشغول کشیدن نقاشی شد و تا رنگش نکرد  و کامل نشد نخوابید این گل و پروانه قشنگ را به مامان جون تقدیم کرد طبق معمول مامانم هم با دیدن این نقاشینزدیک ب...
3 شهريور 1393

سفر به استانهای اذربایجان و اردبیل

تعطیلات عید فطر را از قبل برای سفر ارومیه برنامه ریزی کرده بودیم چونکه بابابزرگ جون،دو روز قبل عید فطر ،به دانشگاه ارومیه دعوت شده بود برای بررسی سوابق علمی آقای دکتر پیری و تبدیل وضعیتشان به دانشیاری. بنابراین روز شنبه ساعت 5 بعدازظهر به سمت تهران حرکت کردیم باباجون از صبح به تهران رفته بود تازه یک هفته ایی  هم هست که عمو اینا  خانه جدید خریدند بنابراین برای اینکه به اونها هم اجحاف نشه و همه باهم باشیم باباجون تصمیم گرفت غذای  افطار و شام را بصورت بیرون بر سفارش بده تا در خونه جدید عمو فرید اینا بخوریم کلی غذا و مخلفات سفارش داد مامانم غذاهای اضافی را در ظرف یکبار مصرف ریخت تا فردا...
3 شهريور 1393

کلاسهای تابستانه امیرعلی جان

امیرعلی جون امسال تابستان پرکار و شلوغی را پشت سر می گذرونه صبح های دوشنبه و چهارشنبه  کلاس قران میره مخصوصا اینکه تابستان امسال ماه مبارک رمضان نیز بود مامانم اصرار داشتند که به کلاس قران بروند خیلی هم برای پیدا کردن یه محیط مناسب برای آموزش قران تلاش کرد که کلاس فقط یاددادن قران نباشه در کنارش تنوع هم داشته باشه    صبح روزهای فرد کلاس شنا می رفت یه روز هم ، مربیهاش   آقایان صفاده و رمضان نژاد با خانواده ها هماهنگ کردند که امیرعلی و دوستاش را به شنا وسط دریا ببرند امیرعلی اینقدر خوشحال بود که نگو خیلی شور و ذوق داشت وقتی که به لب ساحل رسیدیم دوستاشو دید ...
10 تير 1393