امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امیر های مادر

ادامه تعطیلات نوروز 94

  روز اول عید ،به دیدن عزیزجون و بابا بزرگ جون رفتیم  که اونجا کلی مهمون هم بودند از جمله عمو و دخترعمو مامانم و خاله فرشته جون شام به خونه عمو بزرگه باباجونم رفتیم کلی هم اونجا مهمون بودند خیلی خوش گذشت مهمونی های عید چند روز اولش واقعا باحاله بعد غروب سوم فروردین  ، مراسم فاطمیه داشتیم امسال بدلیل ایام عید ، کل فامیل کوچک و بزرگ همه رو دعوت کردیم حتی بابابزرگ جون و عزیزجون من مهمان خانم فاطمه الزهراس بودند و ما هم سعی داشتیم تا بتوانیم کنیز خوبی برای حضرت زهرا س باشیم مامانم  با افتخار پله ها رو تمیز کردند زنعمو خونه شون را برای پذیرایی از مهمانان آماده کردند و عمه نجمه هم ب...
19 فروردين 1394

تعطیلات نوروز 94

حلما جون طبق قرارش با مامان جونش درست 4 روز قبل از عید25 اسفند 93 بدنیا اومدند و دنیای اطراف ما رو با قدمشون نورانی تر کردند بنابراین مثل بقیه که اخر سال وقت کم میارند مامان گناهی من بیشتر وقت کم آوردند یک روز مرخصی کامل برای حلما خانوم تو اون گیرو دار آخر سال اداره گرفتند بعد هم یه روز به اتفاق عزیزجون و خاله شفیقه مهربونم رفتیم ساری خونه حلما خانمی من و عرفان و امیرعلی چند تا ترقه تو حیاط شهرکشون ترکندیم سر اخر دو سه تا همسایه ها به حالت اعتراض از پنجره سرشون بیرون می اوردند که محل را ترک کرده و متواری گشتیم یه روز هم به اتفاق همه خاله جونا و زندایی جون به صرف ناهار تو جشن ده روز گی حلما جون شرکت کردیم ...
6 فروردين 1394

چهارشنبه سوری در باغ

همون بعد ازظهر یکشنبه از مدرسه به سمت خونه عزیزجون بابل رفتیم دینا و زندایی جون هم بودند یه قابلمه بزرگ مواد آش رو بار گذاشتیم بعد چون دکتربه خاله ساراجون گفته بود نهایت تا فردا دخترنازت بدنیا میاد ، ماهم تصمیم گرفتیم تا فعلا وقت داریم به باغ بابابزرگ جون بریم و اونجا اتیش بازی کنیم با هم هماهنگ کردیم و قمقمه چای و کاهو و سرکه و کلی آت آشغال که عزیز برامون جمع کرده بود را گرفتیم و تو این ترافیک آخرسال به سمت باغ رفتیم چون کنار باغ بابابزرگ جون یه زمین خالی هست خیلی عالی بود برای اتیش بازی بی خطر و بدون نگرانی اول جا انداختیم تا خاله سارا جون بشینه بعد عزیزمهربونم برامون آتیش روشن کرد دمش گرم با...
28 اسفند 1393

مدرسه هدف و چهارشنبه سوری 93

  روز یکشنبه 24 اسفند از قبل نامه دادند که جشن تخم مرغ رنگی و طراحی کارت تبریک نوروز داریم خانم معلم گفت : فردا می تونیم یونی فرم نپوشیم و لباس عید یا لباس تمیزو نو بپوشیم من هم به مامانم گفتم : من باید فردا لباس عیدمو مدرسه بپوشم اما مامان گفت ممکنه گواشی بشه یا کثیف بشه انوقت نویی اش می ره اما من اصرار داشتم که لباس نو بپوشم مامانم گناهی بخاطر من به فروشگاه رفت و یه پیراهن و شلوار دیگه خرید تا لباس عیدم را نپوشم چون هم خیلی گرونتر از این لباسها بودند و هم اصلا درست نبود بین بچه ها اینطوری لباس بپوشم جشن ساعت نه و نیم شروع شد ابتدا دوستانم سرود خواندند و نمایش هفت سین رو اجرا کردند و و گروه ...
28 اسفند 1393

یک روز شاد با دینا و فاطیما

  از شنبه مامان جوم هی به ما میگفت امروز خاله فرشته جون میاد خونه مون ما هم هی منتظر می موندیم اما از اومدن خاله خبری نبود نه اینکه خاله دوست و رفیق فراوان داره ،وقت برا ما نداره باید از قبل باهاش هماهنگ می کردیم و وقت می گرفتیم ازش تا اینکه بالاخره غروب یکشنبه ساعت 7 دیدیم دایی میلاد ،کت بسته ،خاله فرشته و سارا بهمراه فاطیما و علی مهدی کوچولو  را به خانه ما اورد و خودش رفت خیلی از دایی جونم ممنونم که خلاصه اونا رو دستگیر کرد بعداز کمی بازی و شام خوردن  کم کم باید فضا را برای خواباندن علی مهدی اماده می کردیم وگرنه بد خواب می شد خیلی قشنگ و اروم تو اتاق من ،خاله اونو خوابوند فردا صبح...
28 اسفند 1393

بازارچه خیریه مدرسه هدف سال 93

روز سه شنبه 22 بهمن ساعت 9.5 صبح در محل مدرسه هدف با همکاری انجمن اولیاومربیان و خانواده های دانش اموزان ،بازارچه خیریه برگزار شد امیرعلی جون هم به اتفاق دوستاش در جشن شرکت کردند ابتدا صف بستند و بعد از کمی صحبتهای آقای مدیر ،گروه موسیقی با وسایل و آلات موسیقی شان بسیار زیبا و قشنگ ،خواندند و نواختند سپس به اتفاق سایر شرکت کنندگان در جشن برای خرید به سمت بازارچه حمله ور شدند امیرعلی هم به تبع سایرین به سمت میز اول شیرجه رفت خیلی باحال بود چون دانش اموزان بزرگتر خیلی با عجله و شتاب زده به سمت میزهای غذا حرکت کردند ،امیرعلی و دوستانش هم بدون اینکه کتوجه بشن اونا برای چی می دوند ،انها هم شتابان خودشون را به می...
23 بهمن 1393